کتاب «خانهی آفاق» نوشته سارا نظری داستانی است که در دهه ۵۰ شمسی ایران جریان دارد و به زندگی دخترکی چریک به نام محبوبه میپردازد. داستان از جایی آغاز میشود که خانه تیمی او لو میرود و او مجبور به فرار میشود. در مسیر فرار، سر از خانوادهای فقیر و محلهای عجیب و غریب درمیآورد؛ همان چند روزی که محبوبه در بین خانوادهای آفاق است، شاهد قتل، دزدی، خیانت، کتککاری، باجگیری، خودفروشی، ازدواجهای عجیب، و کارهای ناهنجاری است که منجر به تغییرات اساسی در زندگی و آرمانهایش میشود.
داستان، تصویری از زندگی انسانهایی ارائه میدهد که به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی، سرنوشتشان به نوعی به انزوای اجتماعی و بیخانمانی کشیده شده است. نویسنده در این رمان تلاش کرده تا با ترکیب واقعگرایی اجتماعی و نقد سیاسی، پیامدهای خشونت، سرکوب، و مقاومت فردی را به تصویر بکشد. شخصیت محبوبه در واقع نمادی از سرکوب و شورش در برابر نظامی است که او را مجبور به فرار و گریز کرده است.
این رمان از زوایای مختلفی، از جمله نگاه فلسفی و جامعهشناسی، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. عباس عبدی، جامعهشناس و روزنامهنگار، در نشست نقد و بررسی این کتاب عنوان کرد که «خانهی آفاق» تلاش جسورانهای برای نشان دادن یک برهه تاریخی است که کمتر در ادبیات معاصر ایران به آن پرداخته شده است. او از این کتاب به عنوان اثری یاد کرد که اگر در زمان واقعی خود (دهه ۵۰) نوشته میشد، میتوانست واکنشهای بسیار تندی را برانگیزد.
مژگان خلیلی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه نیز، با تحلیل این کتاب از منظر فلسفی اشاره کرد که «خانهی آفاق» با استفاده از مفاهیم وجودی و بیخانمانی، پیوندهای عمیق بین خانه، سرنوشت و پناهبردن را به تصویر میکشد. او با الهام از اندیشههای هانا آرنت و هایدگر، نشان میدهد که بیخانمانی این دو شخصیت زن، نمایانگر نوعی تکافتادگی و بحران هویتی است که در مواجهه با جهان مدرن ایجاد میشود
در نهایت، «خانهی آفاق» برای مخاطبانی مناسب است که به ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران، خصوصاً در دهه ۵۰، علاقه دارند. این رمان از طریق داستانگویی خود، به کشف روانشناسی شخصیتهایی میپردازد که در میانه بحرانها، مجبور به پذیرش سرنوشت تلخ خود میشوند، و در عین حال از اصالت و معنای «خانه» به عنوان پناهگاه و همچنین نمادی برای مقاومت و ایستادگی بهره میبردند.
سارا نظری، نویسنده کتاب در بخشهای متعددی برای این داستان، از اتفاقات پیچیده و سخت زندگی خودش الهام گرفته است، خواندن روایتی خلاصه از زندگیشان که به قلم ایشان نوشته شده، منجر به آَشنایی بیشتر با حال و هوای کتاب میشود:
«از مدتها پیش از تولد من، خانوادهی عجیبم مشغول سروکله زدن با زندگی شگفتانگیزشان شده بودند، با مسائل و روابط غریب، عشقهای غیرمعمول و دردهای عظیمشان. همهشان عاشق نهایتِ هر چیزی بودند: آرمانخواهی، عشقورزی، خشم، شجاعت، پشتپازدن به همهچیز، مبارزه برای خلق، رهاکردن، ترس، گمشدن، فداکاری و حتی مرگ. من در این خانواده به دنیا آمدم، در آخرین روزهای سال ۱۳۶۰ زمانی که هیچچیز در ایران سر جایش نبود و همه خانوادهام مشغول درستکردن اوضاع کشور بودند، به شیوهی خودشان.
در تمام دوران کودکی عادت کردم به خانه عوضکردنهای تندتند، شهرهای مختلف و به رفتن یکباره آدمها. برای غایبشدن گاهوبیگاه اعضای خانواده یا پیداشدنشان باید قصه میبافتم تا همبازیهای کوچه باورشان شود. من هم درگیر قصهها و ماجراهای خانواده شده بودم. لذتی که گوشدادنهای دستهجمعی خانوادگی به رادیوهای خارجی برایم داشت هیچوقت قابلمقایسه با کارتون تماشاکردن نبود. از همان زمان تصمیم گرفتم به جنگ با بیعدالتی بروم در رؤیاهای کودکیام چریک شجاعی بودم که با ستمگران مبارزه میکردم و شکستشان میدادم. در رویاهای نوجوانی سیاستمداری ملی و لیبرال بودم که برای میهنم فداکاری میکردم. جوانیام همزمان شد با شور و هیجانی که با تغییرات سیاسی در کشور به وجود آمده بود و در نهایت منجر به یأس و سرخوردگی شد. رویاهایم، ایمانم به معجزه و شکستناپذیربودن، دود شدند و پاهایم به زمین رسید. آن زمان به این فکر کردم که باید بیشتر بخوانم و بنویسم تا بفهمم. این تجربیات در کنار همهی مصائبش، به من قدرت خیالپردازی و قصهگویی داد، شوق نوشتن از شگفتیهای زندگی را به من هدیه کرد و انگیزهای شد تا نگاهم را بهسوی آنچه که به آسانی برای همه قابلدیدن نیست برگردانم.»
در بخشی از کتاب صوتی «خانهی آفاق» با صدای متین بختی میشنویم:
«درکه بسته شد آفاق زیر لب و یواش گفت: «مردهای اینها برای نانِشب ماندهاند معطل. پول دارند بیفتند دنبالِ طوبا؟ طوبا قیمتش بالاست. مرد باید شهری باشد از پسش بر بیاید، نه دهاتی.»
راه افتادند و آفاق شروع کرد نالیدن و غرزدن به شاهمراد. محبوبه دست آفاق را گرفت و کشید.
آفاق! میگذاری شاهمراد بهت خیانت کند و بعد براش مالهکشی هم میکنی؟
آفاق تکیه داد به دیوار. عرقِ روی پیشانی را با گوشهی چادرش پاک کرد.
خیانت چند من است؟ خدا مردها را اینطوری خلق کرده. دستِ خودشان نیست! مردَند دیگر. مگر خر و گاو میتواند جلوی خودش را بگیرد؟ اینها هم مثل آنها!
محبوبه هوا را فوت کرد بیرون. مشتش را یواش کوبید به دیوار. یکی از آجرها لقلق صدا کرد و از جاش درآمد.
آفاق! پس حالا که این کارها بد نیست، تو هم با هرکس که دوست داری برو.
آفاق گفت: «وُیّ» وشروع کرد پشتورویِ دستش را گازگرفتن.»