یک سهتار نو و بیروپوش در دست داشت و یخه باز و بیهوا راه میآمد. از پلههای مسجد شاه بهعجله پایین آمد و از میان بساط خردهریزفروشها و از لای مردمی که در میان بساط گستردهی آنان دنبال چیزهایی که خودشان هم نمیدانستند میگشتند، داشت بهزحمت رد میشد. سهتار را روی شکم نگه داشته بود و با دست دیگر، سیمهای آن را میپایید که به دگمهی لباس کسی یا به گوشهی بار حمالی گیر نکند و پاره نشود.
عاقبت امروز توانسته بود به آرزوی خود برسد. دیگر احتیاج نبود وقتی به مجلسی میخواهد برود، از دیگران تار بگیرد و به قیمت خون پدرشان کرایه بدهد و تازه بار منّتشان را هم بکشد. موهایش آشفته بود و روی پیشانیاش میریخت و جلوی چشم راستش را میگرفت. گونههایش گود افتاده و قیافهاش زرد بود. ولی سر پا بند نبود و از وجد و شعف میدوید. اگر مجلسی بود و مناسبتی داشت، وقتی سر وجد میآمد، میخواند و تار میزد و خوشبختیهای نهفته و شادمانیهای درونی خود را در همه نفوذ میداد. ولی حالا میان مردمی که معلوم نبود به چه کاری در آن اطراف میلولیدند، جز اینکه بدود و خود را زودتر به جایی برساند چه میتوانست بکند؟ از خوشحالی میدوید و به سهتاری فکر میکرد که اکنون مال خودش بود.
فکر میکرد که دیگر وقتی سرحال آمد و زخمه را با قدرت و بیاختیار با سیمهای تار آشنا خواهد کرد، ته دلش از این واهمه نخواهد داشت که مبادا سیمها پاره شود و صاحب تار، روز روشن او را از شب تار هم تارتر کند. از این فکر راحت شده بود. فکر میکرد که از این پس چنان هنرنمایی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری از آن برخواهد آورد که خودش هم تابش را نیاورد و بیاختیار به گریه بیفتد.
حتم داشت فقط وقتیکه از صدای ساز خودش به گریه بیفتد، خوب نواخته. تابهحال نتوانسته بود آنطور که خودش میخواهد بنوازد. همهاش برای مردم تار زده بود؛ برای مردمی که شادمانیهای گمشده و گریختهی خود را در صدای تار او و در ته آواز حزین او میجستند.
این همه شبها که در مجالس عیش و سرور آواز خوانده بود و ساز زده بود، در مجالس عیش و سروری که برای او فقط یک شادمانی ناراحتکننده و ساختگی میآورد در این همه شبها نتوانسته بود از صدای خودش به گریه بیفتد.
نتوانسته بود چنان ساز بزند که خودش را به گریه بیندازد. یا مجالس مناسب نبود و مردمی که به او پول میدادند و دعوتش میکردند، نمیخواستند اشکهای او را تحویل بگیرند، یا خود او از ترس اینکه مبادا سیمها پاره شود زخمه را خیلی ملایمتر و آهستهتر از آنچه که میتوانست بالا و پایین میبرد. این را هم حتم داشت، حتم داشت که تابهحال، خیلی ملایمتر و خیلی بااحتیاطتر از آنچه که میتوانسته تار زده و آواز خوانده.
-متن از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 598.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 108 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۳۶:۰۰ |
نویسنده | جلال آل احمد |
ناشر | انتشارات کتابسرای نیک |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۸/۳۰ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب سه در زمان جلال آل احمد،عالی بود ولی نسبت به رمان ها و داستان های دوران معاصر، کتابی خوب و خواندنی است. این کتاب شامل ۱۳ داستان کوتاه است که به صورت عامیانه و شیرین گفته و نوشته شده است.