0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  همسر ببر نشر انتشارات ناهید

کتاب همسر ببر نشر انتشارات ناهید

کتاب متنی
نویسنده:
درباره همسر ببر

در دورترین خاطره‌ام، پدربزرگ به طاسیِ سنگ است و مرا به دیدن ببرها می‌برد. کلاهش را به سر می‌گذارد و بارانی بلند دگمه‌دارش را تن می‌کند، من هم کفش‌های ورنی و لباس مخملم را می‌پوشم. پاییز است و من چهارساله‌ام‌. مسلمات این فرایند: دست پدربزرگم، هیس‌کشیدن رسای واگن برقی، نم صبحگاهی، و جمعیتی است که از تپه به طرف پارک قلعه می‌روند. کتاب جنگل با آن جلد طلایی‌رنگ و برگ‌های زرد کهنۀ مثل همیشه توی جیب بغل پدربزرگ است. من اجازه ندارم به آن دست بزنم، ولی تمام بعدازظهر که قسمت‌هایی از آن را برایم روخوانی می‌کند، کتاب را روی زانویش باز می‌گذارد. بااینکه پدربزرگم روپوش سفیدش را نپوشیده و گوشی معاینه ندارد، خانم پشت باجۀ بلیط‌فروشیِ ورودی «دکتر» صدایش می‌زند.

پشت‌بندش، گاری پاپ‌کورن‌فروش، چتر سایبان، و دکۀ کارت‌پستال‌ها و عکس‌هاست. پایین پله‌ها، بعد از قفس پرنده‌ها که جغدهای تیزگوش‌ در آن می‌خوابند، در میان باغی از این‌سر تا آن‌سر دیوار قلعه، قفس‌های دیگر قرار دارند. روزگاری یک شیر اینجا بود؛ سلطانی با ینی‌چری‌هایش. حالا روی پنجره‌های مشرف به خیابان، آبدان له‌و‌لورده‌ای است لبالب از آب ولرم. چهارچوب قفس‌ها نارنجی از زنگار و کج‌وکوله‌اند. پدربزرگم با دستِ آزادش کیسۀ آبی‌رنگی را حمل می‌کند که مادربزرگم آماده کرده است. توی کیسه گل‌کلم شش‌روزه و کرفس برای گوسفند و آهو و گوزن نری است که برای خودش اعجوبه‌ای است. پدربزرگم در جیبش چند حبه قند هم برای پانی قایم کرده که کالسکۀ پارک را می‌کشد. از این کار رقت‌قلب که نه، عظمت را به‌یاد می‌آورم.

ببرها در خندق بیرونی قلعه زندگی می‌کنند. از پله‌های قلعه بالا می‌رویم، از کنار پرندگان آبی و پنجره‌های عرق‌کردۀ خانه میمون‌ها رد می‌شویم، همین‌طور از کنار گرگی که پشم زمستانی‌اش درحال درآمدن است. از کنار کرکس‌های چانه‌کرکی و خرس‌هایی می‌گذریم که تمام روز خوابند. بوی خاک خیس و لاشه می‌آید. پدربزرگم مرا بلند می‌کند و پایم را روی نرده می‌گذارد تا بتوانم آن پایین، ببرها را در خندق تماشا کنم.

پدربزرگم هیچ‌وقت به همسر ببر، به اسم، اشاره نمی‌کند. دست‌هایش روی شانه‌های من است و پاهای من روی میلۀ نرده، و یک چیزی می‌گوید در این مایه‌ها: «زمانی دختری را می‌شناختم که آن‌قدر عاشق ببرها بود کم مانده بود خودش هم ببر شود.» چون من کوچکم و مهر به ببرها را او به دلم نشانده، خیال می‌کنم از من حرف می‌زند و قصۀ پریایی را برایم می‌گوید که سالیان سال خودم را در آن تصور کنم.

قفس‌ها رو به حیاط‌اند، از پله‌ها پایین می‌رویم و یکی‌یکی از کنارشان رد می‌شویم. پلنگی آنجاست که پوست چربش لک‌های کمرنگی دارد؛ همچنین شیری آفریقایی که خواب‌آلود و پف‌کرده است؛ ولی ببرها بیدار و خشمناک و جری از کینه‌اند. شانه‌های راه‌راهشان لغزان، از گذرگاه سنگی باریک بالا و پایین می‌روند و پهلو به پهلوی هم می‌سایند. بویشان ترش و گرم است و همه‌جا پیچیده. همۀ روز این بو در مشامم است، حتی بعد از حمام که به رختخوابم می‌روم. گاه بعد از مدت‌ها هم دوباره آن را حس می‌کنم: در مدرسه، در جشن تولد دوستی، حتی سال‌ها بعد، در آزمایشگاه پاتولوژی، یا وقتی از گالینا به طرف خانه رانندگی می‌کنم.

این را هم به‌خاطر دارم: گروه کوچکی دور قفس ببرها ایستاده‌اند. در میانشان پسری با بادکنکی طوطی‌شکل است، زنی که کت بنفش پوشیده و مرد ریشویی که لباس فرم کارکنان باغ‌وحش را به تن دارد. مرد جارو و خاک‌اندازی دسته‌بلند دارد و مشغول نظافت محوطۀ بین قفس و نرده‌های بیرونی است. می‌رود و می‌آید و قوطی‌های آب‌میوه، کاغذهای آب‌نبات و تکه‌های پاپ‌کورنی را جارو می‌کند که مردم سعی می‌کنند برای ببرها پرت کنند. ببرها هم همراهش می‌آیند و می‌روند. زن بنفش‌پوش گرم صحبت است و لبخند، مرد هم به او لبخند ‌می‌زند. زن موهایی قهوه‌ای دارد. مردِ خاک‌انداز به دست می‌ایستد و به دستۀ جارویش تکیه می‌دهد. به‌محض اینکه این کار را می‌کند، ببر برمی‌گردد، خودش را به میله‌های قفس می‌مالد و می‌غرد. مرد دستش را توی قفس می‌کند و پهلوی ببر را لمس می‌کند. یک‌آن هیچ، و بعد هیاهو.

ببر به طرف مرد می‌چرخد، زن جیغ می‌کشد، و ناگهان شانۀ مرد در میان میله‌های قفس قرار می‌گیرد. مرد می‌چرخد، می‌چرخد و سعی می‌کند سرش را دور کند و دستش را به میله‌های بیرونی برساند و آن را بگیرد. ببر، به شیوۀ سگی که استخوان بزرگی را نگه‌ می‌دارد، دست مرد سپور را بین آرواره‌هایش گرفته: ایستاده روی دو پنجۀ عقب، به خنج‌کشیدن روی پنجه‌های جلو. دو مردی که کنار بچه‌ها ایستاده‌اند به طرف میله‌ها می‌پرند و کمر سپور را می‌گیرند و او را می‌کشند و سعی می‌کنند نجاتش دهند. مرد سوم چترش را از لای میله‌ها توی دنده‌های ببر فرو می‌کند. ببر فریاد خشمناکی می‌کشد، روی پاهای عقبی‌اش بلند می‌شود و می‌ایستد و درحالی‌که دست مرد را محکم به دندان گرفته سرش را این‌طرف و آن‌طرف تکان می‌دهد، انگار طناب می‌کشد. گوش‌هایش صاف شده است و صدایی مثل صدای لکوموتیو از او بلند می‌شود. صورت سپور سفید است و در تمام این مدت کوچک‌ترین صدایی از او بلند نمی‌شود.


دسته‌ها:
کلیدواژه‌های مرتبط:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۲۰ کیلوبایت
تعداد صفحات
315 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۰:۳۰:۰۰
نویسندهتئا اوبرت
مترجم افسانه قربان زاده
ناشرانتشارات ناهید
زبان
فارسی
عنوان انگلیسی
The tiger's wife
تاریخ انتشار
۱۴۰۲/۰۶/۲۹
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
95,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۲۰ کیلوبایت
۳۱۵ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
3
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
سخت‌خوان 💎 (1)
تلخ ☕️ (1)
5
0 ٪
4
0 ٪
3
100 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
3
تلخ ☕️
سخت‌خوان 💎

ترجمه ای که من از این کتاب داشتم متاسفانه روان نبود (البته من ترجمه فدیبو را با مال خودم مقایسه کردم و قطعا ترجمه فدیبو بهتره) به طور کلی چند تا داستان و روایت از زمان ها و ادم های مختلف در کتاب بیان میشه که همه به هم مربوطن. -از اونجایی که تم و حال و هوای بالتیکی داستان کمی زیاده، شاید ارتباط برقرار کردن باهاش کمی سخت باشه. -از اون داستان هایی نبود که من رو تو خودش غرق کنه. -در کل کتاب متوسطی بود.

3
(1)
سخت‌خوان 💎 (1)
108,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
همسر ببر
تئا اوبرت
انتشارات ناهید
3
(1)
سخت‌خوان 💎 (1)
108,000
تومان