«در گرماگرم جر و بحثی در کنگره آمریکا، سناتور «جی. پی. بنیامین» در سخنانی، سناتور «دبلیو. اچ. سیوارد» را مورد حمله قرار داد. این بگومگو مدتی بهدرازا کشید. «بنیامین» با خشم و ناراحتی بهصندلی خود برگشت در حالی که منتظر حمله متقابل از سوی «سیوارد» بود.
در برابر حیرت حاضران، سناتور «سیوارد» بهسوی رقیب خود رفت و با لحنی صمیمی گفت: «بنیامین»! یک سیگار بده بهمن! سخنرانیات که چاپ شد، دو نسخهاش را برایم بفرست. بعداً «سیوارد» را دیدند که در حال خوشوبش با همکارانش، بهسیگاری که از رقیبش قرض گرفته بود، پُک میزد.»
خشم با خشم فرو نمینشیند؛ عصبانیت با گذشت آرام میگیرد. عفو چهبسا، نیرومندترین پادزهر خشم است. گذشت و آغوش باز، چاره کسانی است که بههر علت و بهانهای بهما روی خوش نشان نمیدهند. ابراز تمایل برای آشتی، تمامی آن چیزی است که بهآن نیازمندیم. از آنجا که سازش فرآیندی دو طرفه است، نمیتوان دیگران را بهانجام آن واداشت. من میتوانم دیگری را ببخشم، اما نمیتوانم او را وادار کنم تا متقابلا نسبت بهمن گذشت کند.
بخشیدن به مثابه «فرآیند مهار احساس تنفر از دیگری یا چشمپوشی» تلقی میشود. اصرار بر کینهتوزی، خودآزاری و گام نهادن در مسیر مرگ معنوی است. رها ساختن خویش از کینهورزی راهی است که آرامش و خرسندی را بهارمغان میآورد. کسی که بر خشم و نفرت لجاجت میورزد ناخودآگاه، از درون خود را میفرساید. آن کس که درمیگذرد، بهعرصه زندگی تازهای سرشار از راحتی و امنیت گام مینهد. عفو، خود، پاداش خویش است. آن کس که درمیگذرد، بیشتر بهرهمند میشود، تا آن کس که بخشوده میشود. عفو، اثری سحرآمیز دارد، و چارهساز شگفتانگیز بسیاری از مشکلات ماست. انسان بهپایهای از تعالی حقیقی دست مییابد، که در آن، گوهر بخشش را بهنمایش میگذارد. همه انسانهای بزرگ، مردان و زنان با گذشتی بودهاند. با این حال، بخشودن مختص آنان نیست. روانهای زلال و مردان و زنان فروتن، هنر گذشت را بهگونهای شایسته بهکار بستهاند.
خانهای که مردی با دختر دهسالهاش در آن زندگی میکردند، آماج حمله جنایتکاران قرار گرفت. در جریان زد و خورد، پدر کشته شد و زندگی دخترک، «ملانیا»، از هم پاشید. یاغیان چشمان او را کور کردند. ده سال بعد، «ملانیا» کنار جادهای نشسته بود که صدای پای افرادی را شنید، و فریادی او را وحشتزده کرد. «ملانیا» فریاد زد: «کی هستی؟ مراقب باش، من نابینا هستم.»
یکی از آنها جواب داد: میدانم! من همانم که پدرت را کشت و تو را کور کرد. در حال دزدی از رهگذری بودم. که بهمن شلیک کرد، دارم میمیرم. التماس میکنم که مرا ببخشی. «ملانیا» از شدت خشم میلرزید، اما بر خود مسلط شد، آن جنایتکار را بخشید و بهاو توصیه کرد که توبه کند. وقتی مرد تبهکار جان داد، «ملانیا» با مهربانی، کورمال کورمال با دست چشمان او را بست.»..
-از متن کتاب-