ایمی کاهیل چهاردهساله و دن، برادر کوچکترش، به سوی سرزمینی در زیر زمین رفتند تا بفهمند که پدر و مادرشان درباره جستوجوی سیونه سرنخ چه میدانستند. اما دنبالکردن رد والدینشان باعث شد که ایمی خاطرات زیادی را به یاد بیاورد. خاطراتی که خیلی برایش دردناک بود، خاطراتی که حتی نمیتوانست با دن در میان بگذارد. دن و ایمی در میان یادآوری خاطرات تلخ گذشته و تعقیب از سوی رقبای مرگبار نمیتوانستند بفهمند چه کسی دشمن و چه کسی دوست است. عدم درکشان منجر به یک اشتباه وحشتناک و مرگ یک متحد پنهان شد.