کتاب صوتی «ناتور دشت» اثری معروف از نویسنده برجسته آمریکایی «جی دی سلینجر» میباشد. این کتاب تا حدودی برگرفته از شخصیت خود نویسنده است. کتابی درباره گریز از مرحله نوجوانی به جوانی و ناخواسته همرنگ جماعت بزرگسال شدن است.
- خلاصهای از کتاب صوتی ناتور دشت:
شخصیت اصلی کتاب هولدن کالفید نوجوانی است که در دوره گذار بهسوی جوانی به سر میبرد. او مانند دیگر شخصیتهای کتابهای سلینجر از یک نوع تنهایی درونی رنج میبرد و با دنیای بیرونی مشکل دارد. ضد اجتماع است و از دنیای انسانهای بالغ که سرشار از دروغ و فساد است بیزار است. در عوض او عاشق کودکان است و معصومیت و یکرنگی آنها را ستایش میکند بنابراین با خواهر کوچک خود ارتباط خوبی دارد.
هولدن آرزو دارد که ناتور یک دشت بشود که در آن هزاران کودک مشغول بازی هستند. ناتور دشت به معنای نگهبان دشت است. او برخلاف آنچه پدر و مادرش میخواهند هیچوقت خواهان به دست آوردن شغلهایی نبوده که ازنظر آنها خوب و مناسب هستند.
ماجرای کتاب از یک درمانگاه روانی آغاز میشود و هولدن در آنجا با یک رواندرمانگر همکلام شده و میخواهد ماجرای زندگی خودش را برای او تعریف کند. البته او از همان اول کتاب بیان میکند که نمیخواهد کل ماجرای زندگیاش را برای او تعریف کند بلکه تنها به سه روز آن اکتفا میکند.
در سال گذشته هولدن از دبیرستان به خاطر مردود شدن در درسهایش اخراج میشود و مدرسه یک نامه برای والدین او که در کالیفرنیا هستند ارسال کرده بود و قرار بود نامه تا سه روز دیگر به دست آنها برسد. هولدن تصمیم میگیرد چند روز به خانه نرود و بهاینترتیب در خیابان سرگردان میشود.
این سه روز ماجراهای زیادی برای او پیش میآید و او را از دنیای کودکی و نوجوانی به دنیای پر از نیرنگ بزرگسالی سوق میدهد. او در جامعه بسیار احساس تنهایی میکند و تا جایی پیش میرود که آرزوی مرگ دارد.
شخصیت هولدن را تا حدی میتوان با شخصیت جنونآمیز دن کیشوت مقایسه کرد. زیرا او نیز با اجتماع بیگانه است و از عرفها و هنجارهای آن پیروی نمیکند بنابراین متفاوت به نظر میرسد.
در این کتاب ما با انتقاد به نظام اجتماعی و هنجارهای آن و همینطور هنجارهای تعریفشده در خانواده و محیط آموزشی مدرسه روبهرو هستیم و سلینجر همه اینها را عامل انزوا و تنهایی کودکان و نوجوانان میداند و میگوید قدرت تفکر و اعتمادبهنفس را از بچهها گرفتهاند.
در این کتاب با نوجوانی روبهرو هستیم که میل زیادی به خوب بودن و اخلاق مدار بودن دارد اما در این راه به خطا میرود و نمیتوان خود او را مقصر دانست زیرا اجتماع افراد را گرگصفت بار میآورد. هولدن از دروغ و ریاکاری مردم بیزار است اما در آن سه روز با دنیایی روبهرو میشود که وادارش میکند به تغییر و بزرگ شدن. او به شخصیتی افسرده و دغلباز تبدیل شده است که به عالم و آدم بدبین است.
- قسمتی از کتاب ناتور دشت:
«همهاش مجسم میکنم چنتا بچه کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی میکنن. هزارهزار بچه کوچیک و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، غیر من. منم لبه به پرتگا؛ خطرناک وایستادیم و باید هرکسی رو که میآد طرف پرتگاه بگیرم - یعنی آگه یکی داره میدوئه و نمیدونه داره کجا میره من یهدفه پیدام میشه و میگیرمش. تمام روز کارم همینه. ناتور دشتم».
«زندگی واقعا به جور بازیه پسرجان. زندگی یه جور بازیه که با توجه به مقررات بازیش میکنن» «شه آقا. میدونم که زندگی یه جور بازیه. میدونم.» چه بازیای، چه کشکی، چه پشمی. بازی! آگه طرف کلهگندهها باشی قبول دارم بازیه. ولی آگه طرف دیگه باشی، طرفی که کلهگندهها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟ هیچ چی. هیچ بازیای در کار نیست».
«پشت سرم یه چیزی رو داد زد ولی درست نشنیدم چی. مطمئنم فریاد زد «موفق باشی!» امیدوارم اینو نگفته باشه. از ته دل امیدوارم. من که هیچوقت پشت سر کسی داد نمیزنم «موفق باشی!» فکرشو بکنی میبینی خیلی وحشتناکه».
«موقع جمعکردن وسایل یه چیزی حالمو گرفت. باید این یه جفت کفش پاتیناژ خیلی نو رو که مادرم دو سه روز پیش واسم فرستاده بود میذاشتم تو چمدون. این خیلی افسردهم کرد. میتونستم مجسم کنم مادرم رفته فروشگاه اسپالدینگ و از فروشنده به میلیون سوال احمقانه پرسیده و اون وقت من اینجا اخراج شدم. این باعث شد دلم بگیره».
«دختر بامزهای بود؛ جینو میگم. نمیشد گفت خوشگله. ولی دستودل منو میلرزوند. دهن گلوگشادی داشت. منظورم آینه که وقتی حرف میزد یا در مورد چیزی هیجانزده میشد لبولوچهش پنجاه طرف تکون میخورد. من عاشق همین بودم».
«راستش هیچ تحمل کشیش جماعتو ندارم. مخصوصا اونایی رو که میاومدن تو مدرسهها و با لحن مقدس خطابه میخوندن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم میآد. نمیفهمم چرا نمیتونن با لحن معمولی حرف بزنن. موقع حرف زدن خیلی حقهباز به نظر میاومدن».
«آگه کسی کاری رو خیلی خوب انجام بده، بعد به مدت دیگه مواظب کارش نیست و خودنمایی میکنه و اون وقت دیگه خوب نیست.»
«پسر، وقتی یکی میمیره، حسابی مرتبش میکنن. امیدوارم آگه واقعا مردم، به نفر پیدا شه که عقل تو کلهش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمیدونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبهها گل بذران رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی گل میخوای چیکار؟»
«نمیخوام بهت بگم فقط آدمای تحصیلکرده و محقق میتونن چیزای باارزشی به دنیای ما اضافه کنن. اصلا اینجوری نیس. ولی معتقدم که آدمای تحصیلکرده و محقق، آگه هوش و خلاقیت داشته باشن - که متاسفانه بیشترشون ندارن - احتمالا آثار بینهایت باارزشی از خودشون بهجا میذارن تا اونایی که هوش و خلاقیت نصفهنیمه دارن.»
«اونا معمولا نظرشونو روشنتر بیان میکنن و معمولا هم مشتاقن که پی افکارشونو تا آخر بگیرن. و از همه مهمتر، در اکثر موارد از متفکرای غیر محقق و تحصیلنکرده متواضع ترن. میفهمی چی میگم؟».
- درباره جی دی سلینجر:
جروم دیوید سلینجر در سال ۱۹۱۹ در نیویورک به دنیا آمد. او شخصیتی متفاوت با اطرافیانش داشت و فردی گوشهگیر و منزوی بود. شخصیتهای آثارش هم از خود او الهام گرفتهشدهاند. زیرا سلینجر خود نیز از دروغ بیزار است و ازمردمگریزان.
اما او نویسنده بسیار محبوبی در بین آمریکاییها است و بسیاری از نویسندههای پس از او از وی الهام گرفتهاند و فرزندان سلینجر نامیده میشوند.
ناتور دشت یکی از معروفترین آثار او است که مانند بقیه آثارش دیدگاهی انتقادی به جامعه و هنجارهای آن دارد. از دیگر آثار او میتوان به فرانی و زویی، تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور، جنگل واژگون، دختری که میشناختم، هفتهای یه بار آدمو نمیکشه، دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم، یادداشتهای شخصی یک سرباز و.. اشاره داشت.
سلینجر در سال ۲۰۱۰ در سن ۹۱ سالگی درگذشت.
قبلا این کتابو به صورت متنی خوندم ولی واقعا اتفاق خاصی تو رمان نمیفته. داستان ی بچه مدرسه ایه که برمیگرده خونه و در مسیر مسائل نه چندان مهمی واسش پیش میاد. بنظرم مناسب فرهنگ نوجوانان آمریکاست و به همین خاطر واسه من جالب نبود
5
حالخوبکن ✨
انگیزهبخش 🚀
آرامشبخش 🌱
اجرای روان 🎙️
سرگرمکننده 🧩
تلخ ☕️
پربار 🌳
گیرا 🧲
آموزنده 🦉
داستان درباره ی نوجوانیه که از دنیای ساختگی و دروغی آدم بزرگ ها خسته ست و حالش بهم میخوره. اجرای عرفان ابراهیمی بهترینه.
2
بنظر من جالب نبود همش منتظر یه اتفاق خاص و جالب بودم ولی کتاب تمام شد