زندگی در هر چیز که باشد، ضربآهنگ خودش را دارد. این ضربآهنگ برای بیشتر موجودات این سیاره، از درگیری مداوم بدن با محیط تأثیر میپذیرد؛ از ارتباطی که بین بودن و زیستبوم شکل میگیرد. زمان برای اکثر موجودات، خرج استراحت، شکار، جفتگیری و فرار میشود. البته برای ما انسانها شرایط کمی پیچیدهتر است. ما در تضاد با اکثر موجودات زنده، به کمک سیستمهای سیاسی و اقتصادی، قانونها و سنتها محیطمان را شکل میدهیم. سپس با اضافه کردن مفهومی به نام تکنولوژی، کنترل ضربآهنگ زندگی را به طور کامل در دست میگیریم.
اما احاطهی کامل بر ضربآهنگ زندگی، شمشیری دولبه است. در یک لبهاش از شر ضرورتها خلاص میشویم و میتوانیم وقتمان را مطابق میل خود بگذرانیم. اما اکثر افراد در لبهی دیگر، دچار روزمرگیهایی میشوند که علایق و خواستههاشان را نابود میکند. بیشتر ما چنان سر در کارهای تکراری فرو میکنیم که تنها دل به خوشیها و رضایتهای فانی و زودگذر میبندیم. با وجود این رضایتمندیها، نهایتاً باز نگران و مستأصل هستیم و در بدترین حالت، به خود میآییم و میبینیم که ضربآهنگ زندگی دیگر در دست ما نیست؛ بلکه دودستی تقدیم به رؤسا، مأموران اداری، بازاریها و آچارفرانسههای روزگار شده است. اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که در واقع طبق ضربآهنگی پیش میرویم که به ما تحمیل میشود و انتخاب خودمان نیست. اینجاست که میفهمیم رقص ما به ساز دیگران است.
پیشکش مایکل هریس به ما در این کتاب نهفته است. او بررسی میکند که چه حادثهی عمیق و ناخوشایندی، ضربآهنگ زندگی انسانی را دگرگون کرده است: از دسترفتن مفهوم تنهایی. بیشتر از یک قرن است که انسان روز به روز مشغول و مشغولتر میشود. رسانه با مفاهیم و جذابیتهای ظاهریاش زندگی ما را بمباران کرده است. وقتِ آزاد ما تبدیل به وقتی برای تنپروری و انفعال شده است و اجتماعات با سرعت تمام در این طوفان دور خود میچرخند. تا مدتی پیش هنوز بودند لحظاتی که این دغدغهها فروکش میکرد و سرعت زندگی کم میشد؛ تنها میماندید. دور از هر دوست و همکاری؛ آنجا دوباره به افکار خود برمیگشتید. لحظههایی که بالاخره حس تنهایی و ملال در وجودتان زنده میشد. فرصتهایی که با رسیدنشان هنوز این امکان وجود داشت که ناخنکی به افکار، خواستهها و احساسات ذات خودتان بزنید؛ چیزهایی که از انتخاب اجتماعی، مصون مانده باشند.
حالا این لحظات از میان برچیده میشوند. با تلفن هوشمندی که در دست شماست، ارتباط با بیرون لحظهای قطع نمیشود. حتی وقتی که کسی اطرافمان نیست، خودمان را در جمعیت حس میکنیم. صداها هرگز به پایان نمیرسند؛ و این ضربآهنگ از حرکت نمیایستد. این شبکه دائم در حال کار است. گرچه امکان دارد که گاه با پیوستن به آن، احساس قدرت کنیم، اما همانطور که هریس تصریح میکند، بر هم زدن تنهایی چیزهای زیاد دیگری را قربانی میکند. تنهایی، نیروبخش است؛ به حافظهمان قدرت، به درکمان جلا و به خلاقیتمان طراوت میبخشد. تنهایی آرامش ما را بیشتر میکند. باعث میشود توجهمان به مسائل زیاد شود و روانمان آسوده گردد. و از همه مهمتر ما را از زیر فشار همنوایی با دیگران، رها میسازد. فضایی را در اختیارمان میگذارد تا در آن به ژرفترین اشتیاق، حقیقیترین لذت و کارآمدترین زندگی دست پیدا کنیم. تنهایی این اجازه را میدهد تا خودمان باشیم و دفعهی بعد برای برگشتن به میان جمعیت، خودِ بهتری داشته باشیم.
تنها بودن، هنری است که هریس میگوید روزهای خالی را به بومهای خالی تبدیل میکند و خبره شدن در آن سخت و رها کردنش به مراتب آسانتر است. در دوران معاصر، قدرتهای حاصل از تکنولوژی، اجتماع، مراودات گروهی و هر راهی که منجر به نفع مادی شود، نه تنها فرصت تنها شدن را کم میکند، بلکه وسوسهی این فکر را در ما میپروراند که تنهایی در بهترین حالت، بیفایده و در بدترین حالت، تلفکردن وقت است. بر ماست تا در برابر این قدرتها مقاومت کنیم. باید به خود یادآوری کنیم که زندگی بدون تنهایی، نقصهای فراوانی دارد. آنچه بر ارزش و کارآمدی این کتاب اضافه میکند، این است که یک بار دیگر ارزش تنهایی را به همهمان یادآور میشود. اگر انگیزهای برای مقاومت میخواهید، لطفاً این کتاب را در آرامش بخوانید.