هفت پیکر یا بهرامنامه چهارمین منظومه نظامی از نظر ترتیب زمانی و یکی از دو شاهکار او (با خسرو و شیرین) از لحاظ کیفیت است. این دفتر را از جهت ساختار کلّی و روال داستانی میتوان بر دو بخش متمایز تقسیم کرد: یکی بخش اول و آخر کتاب درباره رویدادهای مربوط به بهرام پنجم ساسانی از بدو ولادت تا مرگ رازگونه او، که بر پایه روایتی تاریخگونه است، و دیگر بخش میانی که مرکّب از هفت حکایت یا اپیزود از زبان هفت همسر او و از زمره حکایات عبرتانگیزی است که دختران پادشاهان هفت اقلیم (مطابق تقسیمات قدما) برای بهرام نقل میکنند و تابع ساختار حکایات مشهور به هِپتامِرون (هفتگانه) و دِکامِرون (دهگانه) و امثال اینها یعنی مجموعه قصههای مستقل است، هرچند با توجه به یکی از ویژگیهای همیشگی قصّههای قدیم و سنّتی، که همان مطلقگرایی و عدم تعیّن زمانی و مکانی است، نباید انتظار داشت که هر حکایت بر مبنا و گویای ویژگیهای اقلیمی، تاریخی و فرهنگیِ قومی خاص باشد، چه مثلا دختر پادشاه روم (از اقلیم پنجم) افسانهای از عراق (جزء اقلیم سوم) میگوید و برعکس، افسانه دختر پادشاه اقلیم سوم (شامل عراق عجم و عرب، هند و سند و غیره) در روم واقع میشود؛ نیز افسانه اخیر درباره شخصی است که بهجای نام رومی به نامی عربی (بشر) خوانده میشود و بر همین قیاس.
این منظومه آمیزهای از جنبه حماسی و غنایی است، بدین معنی که بخش هفت گنبد تماماً دارای روح غنایی و تخیّل رمانتیک است ولی بخش تاریخیگونه، اگرچه سعی شاعر بر ترسیم چهرهای حماسی برای بهرام بوده، آمیزهای از جنبه حماسی و عناصر غنایی است. البته ایراد اسکندرنامه از لحاظ آمیختگی حماسه با بیان و توصیفات غنایی، در مورد هفت پیکر چندان صدق نمیکند زیرا این داستان در مجموع حالتی غنایی دارد، و حال آنکه در اسکندرنامه، بویژه شرفنامه، قصد ساختن حماسهای بهعنوان نظیره بر شاهنامه در کار بوده، لیکن شاعر از آنجا که نه آگاهی چندانی از شیوهها و لوازم حماسهپردازی داشته و نه اساساً روحیات و عادات او اقتضای این نوع ادبی را میکرده، محتوی حماسی را با اَشکال و عناصر غنایی درآمیخته است.
در هفت پیکر زمین و آسمان و جلوههای جمال ایندو با هم پیوند مییابد: از یک سو هفت گنبد است ساخته بر زمین و هفت روز و هفت رنگ و هفت اقلیم و هفت عروس که جملگی زمینی است، و از سوی دیگر نظیره قرار دادن اینها با «هفت»های آسمانی (چون هفت سیاره و هفت فلک)، و واسطه ایندو با همدیگر گنبدی است که چرخزنان آهنگ عروج به گنبد دوّار دارد (درست همانند روح خود شاعر که هم ریشه تعلّقات زمینیاش بس نیرومند است و هم قصدِ برکندن از تنگنای آب و خاک دارد)؛ هم بنیانهای مادّی آن سخت نیرومند است و هم جنبه اخلاقی و گاه حتی عرفانی در بر دارد؛ از طرفی پادشاهی خوشباش و عیاش و مسرف با کاخهایی آنچنانی و اوصافی از زیبایی که برتر از آن یافت نمیشود، و از طرفی دیگر صبغه تند اندرز به ترک تعلّق و سعی در تفهیم این امر که این زیباییها پندارین و حاصل ترکیب اخلاط و به تعبیر شاعر «راح بیرون و مستراح درون» است (گنبد پیروزه، حکایت ماهان گوشیار.) اگر به دوگانگی سرشت شاعر بهعنوان منشاءِ این تضادها توجه کنیم، دیگر چندان مایه شگفتی نخواهد بود که مثلا بهرام، این اسوه اعلای التذاذ از نعمتهای اینجهانی، گاهی (گرچه بهطور موقّت) به وسوسه بیان زاهدانهترین اندرزها میافتد و قبل از شروع عمارت هفت گنبد درباره آن به شیده معمار میگوید: «اینهمه خانههای کام و هواست...» ولی بلافاصله به ساختن آن فرمان میدهد.
باری، هفت پیکر از لحاظ تنوع جلوههای جمالْ جایگاهی پس از خسرو و شیرین دارد و همچون این منظومه بارزترین تجسّم زیبایی زمینی است. وصف قصر خورنق، تلألؤ آن و رنگ به رنگ شدنش همراه با تغییر زاویه تابش خورشید، و از آن برتر، توصیف هفت گنبد، تلفیق کامل رنگ میان هر گنبد با جامه، قایل شدن رنگ برای هر روز هفته (یعنی تبدیل زمان که امری انتزاعی است به هیأتی محسوس)، برقرار کردن تناسب رنگ میان هر گنبد که نماینده یکی از اقلیمهای هفتگانه است با سیاره مربوط بدان (بر مبنای باور پیشینیان که هر اقلیم را با ستارهای مرتبط میدانستند) و بازی غریب نور و سایه در آن، وصف بینهایت ظریف و مینیاتوریِ گورخری بر روی زمینه سبزِ علفزار، ترسیمی فوق تصور از نقوش و تناسبی که میان رنگها خواه از طریق همخوانی و خواه تضاد پدید میآید، طرح دقیق خطوط و زوایا و انحناهای بدن جانور و سایه و روشن دقیقی که با کلمات بدان میزند (در این باره نک . آرمانشهر زیبایی / ۱۱۴-۱۱۹) و امثال اینها بیانگر این حقیقت است که نظامی بیش از هر شاعری در ادب ما در نزدیک کردن شعر و کلام به هنرهای تجسّمی توفیق یافته است.
و امّا در باب شخصیت بهرام، او برخلاف اسکندر نظامی که تقریباً همیشه به یک حال (مرد رزم، کشورگشایی، سیاحت، عبرتآموزی، حکمتگویی و خردورزی) است، هم بغایت دلیر و جنگآور است و هم بینهایت عیّاش و شاد و آسانگذران و شیفته شکار و زن و باده، چنانکه این جنبه از شخصیت او خاقان چین را به طمع تسخیر ایران میاندازد، ولی در هنگام خطر برخلاف صورت ظاهرش سخت بیدار است و بهاصطلاح زره زیر قبا دارد و باج به هیچ دشمنی نمیدهد؛ مردی که شادی را همان قدر برای رعیّت میخواهد که برای خویش و در ماجرای وزیر ستمگر، اوج عدالت و غمخوارگی بهرام را در حقّ رعیّت میبینیم. مجموع این صفات از بهرام چهرهای دلپذیر و ملموس میسازد که نه برخی عیوب خسرو را (مثل تلوّن و کمارادگی، قساوت در برخی جایها، نادلیری در نبرد و...) دارد و نه چون اسکندر موجودی اثیریگونه و ورای درک و دسترس.
هفت پیکر ستایش داد و رفق و نکوهش ستم و بیراهی است و این ویژگی را بارها مشاهده میکنیم، در نکوهش نعمان از بابت قتل مهندس هنرمند، سمنار، عملکرد بهرام در خشکسالی، بازجست وزیر ظالم و کیفر دادنش و... عدل و شفقت وی حتی جانوران را هم در بر میگیرد، چنانکه پناه و داددهنده گوران از دست اژدهای گورخوار میشود. بردن تاج از میان دو شیر و پیروزی یافتن بر پادشاهی پیر و کاهل و راحتطلب نیز خود مظهری از داد و سروری یافتنی بسزاست.
این منظومه روح خوشدلی و نشاط است. اگر لیلی و مجنون سراسر حرف و حدیث اندوه است، اگر در مخزن و اقبالنامه حکمت و اندرز مفرط جایی برای شادی و تفریح باقی نمیگذارد، اگر حتی در خسرو و شیرین با وجود سرشاری از مایه عشق و شور و لعب و نشاطْ جای جای به حدیث درد جانکاه تنهایی و هجران و سرانجامْ مرگ دلگداز دو دلداده میرسیم، هفت پیکر پیام شادی و سبکروحی و گریز از بیش و کم و چند و چونِ حیات و پناه گرفتن در کاخهایی است که بنیادشان بر شادی و منظرشان تماشای جمال هستی در مکانی محدود و سنجش رنگ و هیأت هر گنبد با هریک از سیارات است. شاعر خود در وصف این قطعه بازمانده از بهشت بر روی زمین میگوید که انگیزه ساختن گنبدها تداوم بخشیدن به شادی و فرّخی و بهتعبیری محصور کردن روح نشاط موجود در تمامی عالم در مکانی کوچک است تا «طالع خوشدلی ز ره» نشود و «عیش بر خوشدلان تبه» نگردد، چه عبرت را همیشه، از جمله در مرگ اسرارآمیز این اسطوره عیش و شادی، میتوان گرفت، امّا اگر به قول خواجه شیراز عشرت امروز به فردا افگنده شود، چه کسی ضمانت نقد بقا را میکند؟ شاید هم از این روست که شاعر حتی سرانجام بهرام را نیز به لحنی بیان میکند که مایه چندان زیادی از اندوه ندارد.
ویژگی مهم دیگری که در هفت پیکر (و نیز سایر منظومههای او) هست تکرارگریزی است. بیگمان هیچ شاعری در سراسر پهنه ادب پارسی تا بدین حد تنوّع را جانشین تکرار و تازگی اوصاف را جایگزین یکنواختی نکرده است. این خصیصه را چه از لحاظ گونههای داستانی و سنخهای شخصیتی (اگرچه از این لحاظ آثار نظامی جایگاهی پس از شاهنامه فردوسی دارد) و چه از حیث اوصاف و حتی جزئیات تعابیر (که در این باب خمسه برخلاف شاهنامه است) میتوان دید، بهگونهای که مجموعه آثار وی منشوری با سطوح بینهایت از تلألؤ آنات و احوال حیات و جلوات همه چیز از اشیاء، جانوران، آدمیان و جایهاست و چونان پردهای خوابگون و جادویی از شببازی و خیالبازی که در آن هر لحظه میتوان به طیفی تازه از تموّج نور و سایه و صوت و تصویر نگریست. شاید از این روی است که در اشعار نظامی هیچگاه، حتی در برخی موضوعات و زمینههای مشترک، تکرار به عین صورت راه ندارد و به نظر میرسد که شاعر از لحاظ سعی در گریز از تکرار و خلق تازگی و تنوّع نه تنها با دیگران، که با خود نیز، در چالش است، و شاید از همین جهت است که هفت پیکر از حیث توصیف اماکن و جانوران و نیز سنخهای شخصیتی مکمّل دیگر منظومههای اوست.