در هنگام نوجوانی که مسیر زندگی خود را از تحصیل در رشته علوم تجربی به خواندن ادبیات فارسی سوق دادم، عاشق ادبیات فارسی شده بودم. امروز پس از بیست و اندی سال که از آغاز تحصیلم در رشته زبان و ادبیات فارسی میگذرد، به لطف یزدان هنوز همان عاشقم. شاید کمتر شبی باشد که بی یاد ادبیات و فرهنگ ایران در بستر به خواب روم و روزی نباشد که به هنگام پگاه، آن را با اندیشیدن به ادبیات فارسی آغاز نکنم.
هنوز به رغم تلخکامیها و رنجهایی که در این مسیر نصیبم شد، دلباخته فرهنگ ایران و ادبیات فارسیم. نگران آنم و دلواپس برای آینده آن. چه میبینم قطاعالطریق را که نظرِ بد به معشوقم، یعنی ادب فارسی، دارند و میخواهند با نام ادبیات فارسی به مطامع دنیایی خود برسند. ادبیات فارسی را هیچ قدر نمیدانند و برای رشد و پیشرفت آن هیچ دل نمیسوزانند اما ادبیات فارسی دکان کسب پول و شهرت برای آنان شده است. منِ عاشق چه توانم کرد؟ به قول خواجه ابوالفضل بیهقی «به دست من امروز جز این قلم نیست. باری خدمتی میکنم».
اگر با این «نفثةالمصدور» دل سپید کاغذ را سیاه میکنم برای آن جوانان پاکسرشتی است که چونان من با عشق به زبان و ادبیات فارسی به تحصیل در این رشته روی آوردهاند. عاشقان پاکبازی که قلبشان برای فرهنگ ایران و ادب فارسی میتپد. مخاطب من آنانند و میخواهم آن عزیزان را هوشیار کنم که از نظر بنده وضع تحقیق در ادبیات فارسی و خاصّه نقد ادبی در کشور ما رو به افول است. باید همّت کرد و آنچه را از دانشمندان گذشته این رشته به ما رسیده است، پاس داشت و راه آنان را باید پیمود. راه، بس دشوار و پر پیچ و تاب است اما روشن و پیداست: باید «باسواد» شد! باید از جهل و نادانی پرهیز کرد! باید خواند و خواند و خواند و آنگاه اندیشید! امروز ادبیات فارسی به اندیشیدن و دانش نیاز دارد.
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است