تأثیرگذارترین این شاعران شارل بودلر است که او را «پدر سمبولیسم» مینامند. او که شیفته آثار و سبک ادگار آلنپو (۱۸۰۹-۱۸۴۹) شده و اشعار و داستانهای او را به فرانسه ترجمه کرده است، بیشتر به فلسفه هنر میاندیشد، در واقع او فقط شاعر نیست، بلکه نظریهپرداز و منتقد است و برای نخستین بار پنداشت خاصی را از «بوطیقا» ارائه میدهد که خلاقیت شاعرانه باید دقیقاً بر پایه آن بنا شود. رومانتیسم و پارناس نه در این فکر بودند که شعر چیست و نه سعی کرده بودند که آن را از آنچه شعر نیست جدا کنند، زیرا شعر بیشتر از آنکه سرمستی درون باشد، میدان اندیشه است. ضمناً فوران احساسات و آموزش فلسفی هم در قلمرو شعر نیست. علاوه بر آن، شعر شرح و توصیف و نکتهپردازی هم نیست. واقعیت به خودی خود، «پیوسته زشت» است. طبیعت قاموسی است در دست شاعر که بودلر او را «مترجم و رمزگشای همانندیهای جهانی» مینامد. کار شاعرانه حقیقی تخیل است، نه به عنوان آفریدن جهانی خیالی، بلکه کشف «فوق واقعیتی» که در دنیا وجود دارد، اما تنها ذهنهائی با قدرت خاص میتوانند آن را کشف کنند. اذهانی که میتوانند دنیا را نه آنچنان که مینماید، بلکه آنچنان که همانندیهای غیرمنتظره احساسهای خودشان و روابط باز هم ژرفتر بین محسوسات و ذهنیات، با شگرفی هیجانانگیزشان و با «وحدت مرموز»شان نشان میدهند. هر شیئی میتواند به یک حالت روحی وابسته باشد و در این صورت است که در نظر ما همچون «مظهر همه ژرفای زندگی» جلوه میکند. اندیشه «همانندی جهانی» تازه نیست، از فلسفه فیثاغوری و افلاطونی گرفته تا عرفان اسلامی و در ادبیات قرن شانزدهم اروپا و در رومانتیسم نیز حضور دارد. رومانتیکهای آلمانی آن اندیشه عرفانی «عالم کبیر» و «عالم صغیر» را یکبار دیگر زنده کرده بودند و به جای اعتقاد به دوگانگی انسان و جهان، سخن از نوعی «وحدت وجود» میگفتند و این که همه چیز به وحدتی که از آن جدا شده است باز میگردد و آن افسانه بهشت گمشده که در آن پیش از سقوط آدم، همه چیز با هم بود. رومانتیکها معتقد بودند که در «ظلمات درونی» شاعران به دنبال آن وحدت اولیه میگردند. نووالیس بیش از هر کسی این نکته را به مفهوم اصلی خودش بیان میکند: «شعر واقعیت مطلق است. هر چیزی هرچه بیشتر شاعرانه باشد، بیشتر حقیقی است.» و نیز میگوید: «هر فرودی در خویشتن، یعنی هر نگاهی به درون خویش، در عین حال صعودی است رو به بالا و نگاه به واقعیت حقیقی خارجی.»