حقوق چقدر اهمیت اخلاقی دارند؟ در گذشته، اغلب گفته میشد حقوق طبیعی «ملغینشدنی»، «سلبنشدنی» و «ابطالناپذیر» هستند. یک حق اگر با گذر زمان از بین نمی رفت، «ملغی نشدنی»؛ اگر دارنده حق نمیتوانست خود را محروم از آن سازد، «سلب نشدنی»؛ و اگر دیگران هرگز نمیتوانستند بحق آنرا زیر پا گذاشته یا کنار بگذارند، «بطلان ناپذیر» بود. اندیشمندان معاصر حقوق بشر در میان این به اصطلاح سه ویژگی حقوق طبیعی، بیشترین توجه را معطوف به ویژگی «بطلانناپذیری» نمودهاند. وقتی مردم میگویند یک حق مطلق است، معمولاً مرادشان آن است که آن حق مطلقاً ابطالناپذیر است. یک حق مطلق حقی است که هرگز نمی توان آنرا به شکلی موجه زیر پا گذاشت؛ حقی که در همه حال باید بدان احترام گذاشت.
آیا باید حقوق بشر را مطلق بشماریم؟ با توجه به جایگاه اخلاقی خاصی که حقوق دارا هستند، دلیل واضحی وجود دارد که چرا احتمالاً مایلیم بگوییم بله. پیش از این دیدیم که حقوق چگونه محدودیتهایی بر تفکر نتیجهگرا وضع میکند. به نظر میرسد وقتی حقوق در برابر ملاحظاتِ معارض، قابل حذف یا زیرپا گذاشتن باشند، اصولاً موجودیتشان به عنوان حقوق به مخاطره میافتد. بهویژه اینکه، بخشی از مقصود حقوق بشر ایجاد تضمینهای معتبر برای افراد (بهخصوص در برابر سوء استفاده قدرت سیاسی) است. اگر حق محاکمه منصفانه یا حق شکنجه نشدن، حقوق مطلقی نباشند آنگاه چه نوع ضمانتی خواهیم داشت؟ اگر بدانیم ممکن است این حقوق به خاطر «صلاح عمومی» یا «منافع ملی» کنار گذاشته شوند آیا میتوانیم احساس امنیت کنیم. کدام دولتی که حقوق بشر را نقض میکند چنین توجیهاتی برای اعمال خود نمیآورد؟
ساده است همدلی نمودن با این احساسات و زندگی قابل فهمتر میبود اگر همه حقها، جایگاه مطلقی داشتند. در اینصورت در هنگام روبرو شدن با یک حق میدانستیم که همواره باید آنچه را که آن حق از ما میخواهد اجرا کنیم. مشکل اینجاست که این نوع ارزیابی از حقوق گهگاه به نتایجی منجر میگردد که از نظر اخلاقی نادرست به نظر میرسد. مثال رایجی را که برای تشریح این مطلب به کار میرود، در نظر بگیرید.