رویکرد کتاب حاضر در فرایند طراحی و اجرای فعالیتهای یادگیری، بهرهگیری از مطالعات شناختی و سازگار ساختن اقدامات یادگیری با ظرفیتهای طبیعی ذهن و مغز انسان است. به این معنا که برای تحقق فهم عمیق یا یادگیری عمیق لازم است فرایندهای شناختی از قبیل توجه، حافظه، تفکر و.... به نحو درستی به کار گرفته شود تا یادگیرندگان نه تنها به درک صحیح و کامل مفاهیم و مهارتها دست پیدا کنند بلکه از امکانهای دستکاری دانش و مهارت برای ساختن دانش بهرهمند شوند و بینش عمیقی درباره نقش و نسبت خود با جهان پیدا کنند.
از آنجا که ذهن و مغز ما واجد یک نظام یکپارچه است، یادگیری عمیق و ماندگار زمانی حاصل میشود که یادگیرنده تجارب یادگیری منسجم و به هم پیوستهای داشته باشد. بنابراین، در طراحی فعالیتهای یادگیری تا جایی که ارتباط معناداری با زندگی واقعی برقرار شود، اولویت با موقعیتهایی است که یادگیرندگان در فرایند تلفیق میان حوزههای دانشی قرار گیرند و ضمن کسب دانستنیها و مهارتهای بین رشتهای، بتوانند با مسائل زندگی از طریق تفکر بینرشتهای مواجه شوند.
ایده اصلی این کتاب برگرداندن مدرسه به نقش اصلی خود به عنوان کانون یادگیری است، جایی که در آن رویداد یادگیری به طور طبیعی اتفاق میافتد. در تجربه روزانه مدرسه، معلمان به جای بحث درباره کنشهای تدریس، به گفتگو درباره نحوه هدایت تجارب یادگیری دانشآموزان میپردازند. به بیان دیگر، زندگی در مدرسه، شبیه به زندگی واقعی است و در آن مسئلههای دانشی (مانند مسائل ریاضی و علوم و...) فعالیتهای روزانه دانشآموزان را تشکیل نمیدهد بلکه مسائل روزمره آنها شبیه به مسائل واقعی زندگی است و مسئلههای دانشی در درون آن نهفته است. تجربه این فعالیتها، نه تنها به افراد کمک میکند تا به کاربست خلاقانه دانش بپردازند بلکه فرصتی برای خلق دانش و نوآوری فراهم میکند. در این تجارب یادگیری، نگاه دانشآموزان به دنیای پیرامون تغییر میکند- نگرشی که به واسطه آن دانشوری و حل خلاقانه مسائل اهمیت پیدا میکند.
-قسمتی از متن کتاب-