جامعهشناسی فرهنگی در شکل متأخر آن، که زادۀ دوران پس از چرخش فرهنگی است، حاصل تأمل در وضعیتِ فرهنگیِ مدرنیتۀ متأخر و نیز در صورِ گوناگونِ مفهومپردازیِ فرهنگ در خود رشتۀ جامعهشناسی است. «این مدل ما را یاری میدهد هم رویکردهای پیشینِ تأملِ جامعهشناختی در فرهنگ را نقادی کنیم و هم به درک جدیدی از نقش فرهنگ در تولید و بازتولید مناسبات اجتماعی در جهان معاصر نایل آییم» (چَینی، ۲۰۱۲: ۲۰). اگر در رویکردهای پیشین، فرهنگ صرفاً متغیری در کنار سایر متغیرهای اجتماعی یا حتی بازتابی از عوامل ساختاری بهحساب میآمد، در اینجا اصلیترین میانجی فهم فرایندها و روابطی است که جوامع از رهگذر آنها سامان مییابند. فرهنگ در اینجا امریست انضمامی که گسترۀ عظیم عرفها و قواعد و کردارهای روزمره را شامل میشود، نه صرفاً قلمروی بکر و بیارتباط با سایر قلمروهای حیات اجتماعی و نه حتی نوعی ساحتِ زیباییشناختیِ ناب. در جامعهشناسی فرهنگی، فرهنگ برآیند طبقه و نژاد و جنسیت و جز آن نیست، بلکه خود عاملی مستقل و تعیینکننده در برساخت و بازنمایی زندگی اجتماعی است: «فرهنگ ابژهای نیست که میبایست بهمثابه متغیری وابسته مطالعه شود، تاریست بازشونده که در پود هر شکل اجتماعی تنیده شده است؛ فرهنگ چیز نیست، بُعد یا ساحت است. فهم فرهنگ مستلزم توصیف عمیق معناها و کردارها و رفتن به درون هزارتوی کلانروایتها و خردهروایتها است. تحلیل فرهنگی باید نشان دهد که چگونه سرنوشت افراد، گروهها و ملتها را همین تارهای فرهنگیِ نامرئی اما قدرتمند تعیین میکنند» (الگزندر، ۲۰۰۳: ۷). در اینجا، فرهنگ در انضمامیترین وجه خود ناظر به کل بافتار جامعه و تجسد عینی نمادها، معانی، باورها و ارزشها در متن زندگی روزمره است. فرهنگ ریشه در طیف وسیع گفتارهای معمولی و رفتارهای روزمره دارد و درعینحال با مناسبات سلطه و تضادهای اجتماعی عمیقاً در پیوند است. خود مناسبات سلطه و تضادهای اجتماعی هم صرفاً متغیرهایی عینی ـ ساختاری آن بیرون نیستند، بلکه در متن شبکۀ پیچیدهای از احساسات و گفتارهای ایدئولوژیک برساخت و مفصلبندی میشوند. از این منظر، قلمرو نزاعآلودِ فرهنگ واجد پویایی و سیالیتی است که امکان کنشگری، معناسازی، معنازدایی، هویتیابی و لذتجویی را برای کنشگران فراهم میکند.