
آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت
نسخه الکترونیک آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت
وقتی قطار به تونل رسید، در تاریکی تونل و کوپهی تاریک، آرامآرام، تکهتکهی گذشتهام را به یاد آوردم؛ دلیلش را هم نمیدانستم. در کوپه من تنها بودم. کودکیام در شهرستان حومهی پاریس، همهی روزها در زیر درختان انگور، شبها سرفههای مدام پدرم که با رادیوی کهنهاش خبرهای جنگ را میشنید، بیماریهای بیعلاج مادرم که ناشی از فقر و زحمات طاقتفرسای روزانه بود، آتش گرفتن و سوختن پدرم در دکهی چوبی ایستگاه راهآهن شهرمان، آسمان پر از ابر که برای من غمآور بود، صدای زنان همراه با شیون که هر شب از شوهران کارگرشان مظلومانه در حضور کودکانشان کتک میخوردند و ضجه میزدند، مادرم سراسیمه میرفت که آنان را از دست شوهرشان نجات دهد و زخمهای مداوم آنان را مداوا کند و به بچههاشان که شاهد کتک خوردن مادرهایشان بودند شکلات بدهد. حرفهی آموزگاری را دوست نداشتم، اما این تنها کاری بود که میتوانستم انجام بدهم. در آن شهر انتخاب نبود؛ یا باید تا آخر عمر مثل پدرم سوزبان راهآهن میشدی یا میرفتی در کار قاچاق سیگار که درآمد خوبی داشت، اما من عرضه و جسارتش را نداشتم. شغل آموزگاری برای آدمهای بیعرضه مثل من خلق شده بود. از سوزبانی، شغل پدرم، هم نفرت داشتم که باید ساعتها بیدار بمانی تا قطاری برسد و به سرعت عبور کند. چهرهی آدمهایی را از پشت شیشههای بخارگرفتهی قطار ببینی که دیگر تا آخر عمر آنها را نخواهی دید، و یا زنی از سادگی و یا تمنا، و شاید خستگی و بیخوابی از پشت شیشهی قطار به تو لبخند میزد، که این آغاز سقوط تو بود که مدام از خودت میپرسیدی: آیا یکبار دیگر از این ایستگاه عبور خواهد کرد؟ مجبور بودم در برف و سرما به مدرسه بروم. کلاس من زمهریر بود؛ با شاگردان نحیفم، با هم میلرزیدیم؛ نه آنها لباس گرم داشتند، نه من داشتم. غذایی را که مادرم میپخت به کلاس میبردم، با شاگردان گرسنه و فقیرم میخوردیم. همهی بچههای کلاسم بچههای کارگران راهآهن یا کارخانهی قند بودند. تنها دلخوشیام حمام گرم کارخانهی قند بود که آبش تن را میسوزاند و سرمای مخفی در بدنم را نابود میکرد. گاهی در پایان هفته سوار قطار میشدم، به شهری نزدیک شهر خودمان برای دیدن فیلم میرفتم. سینمای شهر فیلمهای صامت را نشان میداد. من این فیلمها را دوست نداشتم، فقط از پیرمردی که همراه فیلم پیانو میزد و از صدای پیانواش لذت میبردم خوشم میآمد. همیشه سینمای صامت مرا به یاد آدمی بیپا میانداخت.... -از متن کتاب-
نظرات کاربران درباره آیا میتوان با فقر پاریس را دوست داشت