افلاطون بزرگترین حکما و از گرامیترین مربیان نوع بشر بوده است. ولیکن هر وقت بخواهیم در احوال و زندگانی شخص یا عقاید و تعلیمات او وارد شویم نمیتوانیم او را از سقراط که مربی او بوده است جدا کنیم.
سبب اینکه این معلم و شاگرد را نمیتوان از هم جدا کرد این است که سقراط گذشته از قدمت زمانش نویسنده نبوده و اصلاً قلم روی کاغذ نگذاشته است و بنابراین اگر افلاطون و یک نفر شاگرد دیگر سقراط که گزنفون نام داشته نبودند، امروز برای ما احوال سقراط به کلّی مجهول بود.
اما افلاطون که برعکس سقراط آثار قلمی بسیار دارد این امر عجیب در کار او هست که هیچیک از تحقیقات و تعلیمات خویش را به خود نسبت نداده و هر چه نوشته است به صورت مکالمه میان دو یا چند نفر است و از اینرو کتب و رسائل او موسوم است به مکالمات و در آن مکالمات اگر دو نفراند یکی از آنها سقراط است. و اگر چند نفراند باز شخص مهم سقراط است و روی سخن همه جا با اوست و حاصل اینکه از یک طرف از سقراط آثاری باقی نمانده، از طرف دیگر هرچه افلاطون نوشته به نام سقراط است. این است که نمیتوان افلاطون را از سقراط جدا کرد و باید تعلیمات سقراط و افلاطون را از روی حدس و قیاس از هم تمیز داد.
در هر حال چه بتوانیم تشخیص بدهیم چه ندهیم، آثار افلاطون مبدأ و منشأ حکمت یونان است که حکمت امروز دنیا نیز دنبالهی همان میباشد.
افلاطون با این کتاب ما رو به ضیافتی حدود ۳۸۰ سال قبل از میلاد، با حضور افراد سرشناس میبره و چقد خوب این کارو میکنه!
کتاب فوق العاده بود
کتاب گفت و گو محوره و افرادی مثل آریستوفان، آگاتون و … به علاوه سقراط به نوبت در مورد عشق صحبت میکنن
شنیدن نظر همچین افرادی که هر کدوم دیدگاه خودشون رو دارن و از منظر خاصی به عشق نگاه میکنن لذت بخشه (شخصا با همه گفته ها موافق نبودم)
آخر از همه هم سقراط صحبت میکنه و با پرسش های معروف سقراطی شروع میکنه
خوندن آثار اصلی خود فلاسفه به جای خوندن تفاسیری که از آثارشون میشه تاثیرگذار تره و این با خوندن این کتاب بهم ثابت شد