بعد از تیر خوردن شاه میرزا رضا را به تهران آوردند و در اطاق کوچکی در حیاط آبدارخانه زندانی کردند. زنجیر دانه درشتی را به گردن او انداخته به آن قفل زدند و سر زنجیر را از زیر در بیرون آورده در حیاط به زمین کوبیدند.
بر اندام میرزا جز پیراهنی کهنه و پارهپاره چیزی نمانده بود. دستهایش را هم به عقب از بازو بستند. از بس میرزا رضا کتک خورده بود تا شب بیهوش افتاده بود و چون یک گوشش را نیز در حرم حضرتعبدالعظیم با چاقو بریده بودند، دستمال چرکی به سرش بسته شده بود.
هنگامی که امینالممالک (برادر اتابک) و ظهیرالدوله در شامگاه روز جمعه برای دیدن میرزا رضا وارد آن اطاق شدند. امینالملک بر حال و وضع میرزا رقت آورد و دستور داد شلواری به او بپوشانند و گفت چون گردنش در زنجیر است، دستهایش را بگشایند تا نمیرد.