جهان ما پر از قصه است. کمی به افرادی که دور و برتان زندگی میکنند نگاه کنید. بیشتر به آنهایی که سر و صدای چندانی ندارند، شاگرد یک مغازه میوهفروشی، پسری که در کارواش ماشین میشوید، دختری که در تولیدی مانتو ساعتها پشت چرخکار میکند. آدمهایی که اغلبشان بعد از ساعتهای کاری طولانی و خستگی و با ذهنی پر از فکرهای آشفته سر از خیابانهای پایینشهر و پیلوت و زیرپله در میآورند هرکدام قصهای دارند. هرکدام از جایی آمدهاند و فراز و نشیب زندگی بسیاری از آنها را پختهتر از سن و سالشان کرده است داستان پیلوت داستان یکی از همین زندگیهاست.
پیلوت کتابی نوشتهی الناز احمدی است که در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این رمان خواندنی با لحنی ساده و روان و از زبان سومشخص نوشته شده است و داستان رنج یک خانواده را روایت میکند. شخصیت اصلی داستان پسر جوانی به نام یاشار است که خانوادهای نا به سامان دارد. پدری که به جرم مواد سالها زندان بوده. مادری که خودش را فدا کرده و خواهری که میخواهد به همان جرم پدر از همسرش طلاق بگیرد اما مرد او را رها نمیکند. یاشار به کمک یکی از دوستانش که وضع مالی مناسبی دارد پیلوتی اجاره کرده، خواهرش را به آنجا آورده و با کار در کارواش سعی میکند سرو سامانی به اوضاع بدهد و شرایط بهتری برای مادر و خواهرش ایجاد کند اما همه چیز به این سادگی نیست. مشکلات زیادی پیش رویش هستند و آدمهای مختلفی سر راهش قرار میگیرند که مسیر دشوارش را دشوارتر میکنند.
داستان کتاب پر از پیچیدگیهای فرهنگی است و بسیاری از مبانی فرهنگ ایرانی که هنوز در میان بسیاری از خانوادهها رواج دارد در آن به نقد کشیده شده است. داستان پر از عشق و محبت و درعینحال پر از درد و رنج است و خواننده را وادار میکند کمی بیشتر به آدمهای اطرافش و قصههایشان فکر کند. این کتاب نظرات زیادی را به خود جلب کرده است.
داستان پیلوت را انتشارات سخن منتشر کرده است. در ادامه این ناشر با همکاری فیدیبو نسخه الکترونیک این کتاب را هم تهیه کرد و میتوانید آن را در همین صفحه از فیدیبو تهیه کنید. این داستان ۷۵۰ صفحه است و برای خواندن آن نیاز است چیزی حدود ۲۰ ساعت وقت بگذارید. فصلهای داستان کوتاه هستند و میتوانید هر فصل را در یک روز بخوانید یا برنامهریزیای برای کوتاهتر کردن زمان خواندن کتاب انجام دهید و ساعات بیشتری را در طول شبانهروز با آن مشغول باشید.
الناز محمدی نویسندهی جوان ایرانی است. یکی از آن نویسندگانی که بهخوبی با نسل جوان آشنا هستند و دربارهی آنها خوب مینویسند. او کتابهای مختلفی نوشته است. کتابهایی که قهرمانهای بیشترشان جوانانی در مسیر پرتلاطم زندگی هستند. در ادامه عنوان تعدادی از این کتابها آمده است:
داستان پیلوت یک داستان سرراست و روزمره است. از آن قصههایی که ممکن است از در و همسایه بشنوید یا برای دختر و پسر فلان دوست خانوادگی اتفاق افتاده باشد. این داستان برای افراد بالغ نوشته شده است و در هر سن و سالی میتوانید به سراغش بروید. کتاب لحنی گیرا و خواندنی دارد و برای پرکردن یک عصر تابستانی انتخاب خوبی است.
پیلوت داستان بیشیله و پیلهی آدمهاست، از همان داستانهایی که حوصلهی آدم را سر نمیبرند و او را نگران شخصیتهای قصه میکنند. سرگردانی آدمهای این قصهها شبیه سرگردانیهای بسیاری از ماست. اگر از کتابهایی شبیه این لذت میبرید نویسندگان زیادی داستانهایی از این دست نوشتهاند که هرکدامشان قصهی آدمها با بالا و پایینهای مخصوص به خودشان است. در ادامه به تعدادی از این کتابها اشاره میکنیم:
ماشین را کامل خشک کرد و با کشیدن ساعدش روی پیشانیاش به سرکارگر خبر داد که کارش تمام شده. صاحب ماشین از تو کافهی کوچکی که جلوی کارواش و در مجاورت دفتر مدیریت بود بیرون آمد. باهم در طول یک سال اخیر آشنا شده بودند و مرد بهمحض آمدن خودش یا خانوادهاش میخواست یاشار کار ماشین را انجام دهد و همیشه هم انعام مناسبی به او میداد.
یاشار ماشین را از جایگاهش توی مسیر میانی کارواش بیرون کشید و با دادن سوئیچ دست مرد، دست خوشی شنید و مثل همیشه سهمش از کارهای جانبی ثبت شد تا آخر هفته حسابشان کنند. با دیدن مزدایی که سرکارگر به او گفت، بیخیال چای خوردن شد و آن سمت رفت که همان لحظه از توی دفتر مدیریت صدایش زدند. از صاحب ماشین عذرخواهی کرد و با قدمهایی بلند آن سمت دوید. بلهاش را مدیر شنید و دید او اشاره میزند تو برود. در شیشهای را هل داد و همزمان صناعی که مردی میانسال و مذهبی بود، پشت میز نشست:
- امروز حسین نیومده، هی من باید بیام وسط کارواش صدا بزنم! زنگ زدن برای صفرشویی تو محل. یه خورده دوره فقط! مشتری پاتوقی هم نیست. اولین باره.
- صفرشویی این هفته من سهمش پر شده، انگار نوبت شهرامه!
صناعی نگاهی به او انداخت و لبخند زد:
- تو خودت گیری، فکر شهرامی؟
- اونم مثل من حاجی.
- وامتو گرفتی یا نه؟
- بله ... دست شما درد نکنه! اتفاقاً بهموقع هم رسید برام.
- پس چهطور هنوز موتور نخریدی؟
- نشد، چون خونهمو باید عوض میکردم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۴۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 750 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۵:۰۰:۰۰ |
نویسنده | الناز محمدی |
ناشر |