کتاب با هم زیستن به قلم جولیا کرین، همراه با روایتی جذاب و خواندنی داستان زندگی کیگان و حوادثی که برایش رخ میدهد را به تصویر میکشد.
در بخشی از کتاب با هم زیستن (Coexist: Keegan’s chronicles) میخوانیم:
کیگان با صدای دستهای کوچکی که به در میخورد و صدا میزد – «کی-کی-کی! بیدار شد.» آه. او پتو را روی سرش کشید. چرا به واریک یاد داده بود چطور در بزند؟ این کار فقط وقتی جالب است که او در اتاق تدیوس را بزند. با این حال واریک به قدری خواستنی بود که کیگان نمیتوانست در برابرش مقاومت کند و طولی نکشید که تسلیم شد و در را برایش باز کرد.
برادر کوچولویش دوید داخل اتاق و با او روی تخت رفت. واریک معمولاً صبحها خیلی شاد بود و نمیشد از دستش عصبانی ماند. وقتی از تخت بالا رفت آیپدش را برداشت و آهنگ سی ثانیه تا مریخ را گذاشت. با اینکه هنوز ده ساعت تا کنسرت باقی مانده بود اما او از همین حالا هیجان داشت.
بالاخره دو ساعت بعد از آن کیگان تلو تلو خوران از پلهها پایین رفت و متوجه شد هر دو خالهاش برای سر زدن به آن جا آمدهاند. دیدن سه خواهر با هم عجیب بود؛ آنها خیلی شبیه هم بودند و در عین حال هر کدام با دیگری فرقهایی داشت. هرسهی آنها صورتی گرد و چشمان آبی داشتند اما تفاوتهای ظریفی در لبها و بینیشان وجود داشت.
البته موهای هر سهشان هم با هم فرق میکرد. موهای بریجید، بلند و تیره و موجدار بود. کتی موهای خرمایی بلند و مجعد داشت و مادرش تازگیها موهای زنجبیلیاش را مدل کوپ کوتاه کرده بود. کیگان خوشحال بود که فقط برادر دارد. نمیخواست با خواهرهایش سر و کله بزند. الان به نظر میرسید که آن سه نفر با هم خوب کنار میآیند اما همیشه وقتی با هم در یک اتاق بودند مشکلی بینشان پیش میآمد. خستهتر از آن بود که به صحبتهای آنها توجه کند؛ همراه واریک رفتند و روی مبل دراز کشیدند.