رمان کوتاه پایان روز تجربه ی جدیدی است در جهان داستانی محمد حسین محمدی، نویسنده ی اهل افغانستان که بسیاری از آثارش مانند از یاد رفتن و انجیرهای سرخ مزار با اقبال مخاطبان و منتقدان رو به رو شده و جوایز معتبری از جمله جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری را از آن خود کرده اند. اما کتاب جدید او قصه ای عجیب دارد. یک کارگر مهاجر که سال هاست در تهران به کارگری مشغول است، در یک کارگاه در میابد کسی از عزیزانش در حال مرگ است و بر عهده ی اوست تا کفن تهیه کند، کفن خلعتی...او میخواهد بازگردد با کفن. از سویی با داستانی مو ازی مواجه ایم از فضای افغانستان و خانواده ی مرد، ترکیبی که پر است از اتفاقات تاثیرگذار. محمدی تصویری نوساخته از زنده گی یک کارگر مهاجر در تهران و فضایی که او در آن به زیستن مشغول است. این رفت و آمد مکانی و روایی که در یک روز اتفاق می افتد، رمانی را مقابل مخاطب قرار میدهد که بعید است بتواند از تاثیرش به راحتی رهایی یابد. قصه ی پدران و پسران، با میانجی مرگ....
من دوستش نداشتم و نتونستم تا اخر بخونم.
دلایلش:
-تلفظ هاش(اعرابش) مشخص نبود واقعا خسته شدم از این لحاظ
-هیچ توصیحی برای اصطلاحایی که گفته بود نداشت
اکثر زبان و کلمانش افغانستانی بود(بدون توضیحی مثلا در پایانش که بدونم چیه اصلا)
فکر نمیکنم بخوام ادامه بدمش
شاید فرد دیگه ای دوست داشته باشه