روایت من از اون واقعۀ عجیبوغریب توسط پلیس اینجوری طبقهبندی شد: گزارش رؤیت یک شیء پرندۀ ناشناس توسط فردی به نام پییر شُوو، یک کِشتگر انگور ساکن شارمالی لُوین. با اینکه ماهیت گزارش عجیب بود، ولی افسران وظیفه اون روز خیلی شگفتزده نشدن. از ابتدای اون سال ادارۀ پلیس تو کل کشور گزارشهای زیادی از این دست دریافت کرده بود. گزارشهایی که از آدمهای مختلف و جورواجور میاومد؛ از هر قشر و طبقه؛ الکلیهای بدنام، داستاننویسها، وکلا، آدمهای عادی، مردم محلی شناختهشده و معتبر، راننده کامیونهای گمنام، کشیشها، مردم شهر و همچنین کشاورزها. پلیس کار خودش رو انجام میداد و خیلی بادقت گزارشهای مردمی رو صورتجلسه میکرد و اونها رو میفرستاد برای مسئولین مربوطه. گزارشها تو سه نسخه فایلبندی میشد. مطبوعات، مخصوصاً روزنامههای محلی از هیچ فرصتی برای سرگرمکردن مردم با این داستانهای عجیبوغریب دریغ نمیکردن. تا آخر سال ۱۹۵۴، پلیس بیش از هزار مورد شهادت و پونصد صفحه گزارش درمورد رؤیت شیء پرنده تو کل کشور دریافت کرده بود. هیچ توضیحی برای این پدیده پیدا نشد. بهتدریج گزارشهای مردمی هم کمتر شد؛ حدود پنجاه تا صد مورد در سال.
همونطور که خونوادۀ شُوو حدس میزدن، شوو بهخاطر کاری که کرد خیلی مسخره شد؛ حتی بهش لقب «آقای بشقابپرنده» دادن. سال ۱۹۷۸، شوو بهاتفاق نوههاش فیلم «برخورد نزدیک از نوع سوم» رو میبینن؛ سفینۀ بزرگی روی صفحۀ سینما ظاهر میشه که باعث شگفتی فرانسیس تُروفو در نقش «کِلاد لاکوم» میشه. درست همین موقع بود که شوو با صدای بلندی گفت: «این همون چیزیه که من دیدم. من همۀ این داستان رو سال ۱۹۵۴ دیدم.» تماشاچیها مرتب نُچنُچ و هیسهیس میکردن بلکه شوو ساکت بشه؛ یه صدای ناشناسیام گفت: «شوو، دهنت رو ببند!»
اون شب سر میز شام همسر شوو بدبدکی نگاهش میکرد، شوو یهدفعه زد به سرش که بطری شُوتو سِنت آنتوان ۱۹۵۴ رو که رو میز بود سر بکشه. شوو طبق معمول از نوشیدنیش چند قطرهای هم تو ظرف سگش، آس ویس، ریخت. آس ویس دختر شِنل، نوۀ دختریِ سیگ، یه سگ با نژاد آلمانی بود که موقع فرار وافِن اِس. اِس. ها (شاخۀ نظامی نازیها) از بقیه جا میمونه. آس ویس سگی بود که همه فکر میکردن نصفسگ و نصفگرگه. روز بعد که شوو میره تعاونی نوشیدنی، دیگه نه از خودش خبری میشه و نه از سگش.