پردۀ اول
۱
راوی وارد میشود: «و گاه انسان میگرید. اشک حاصل جزرومد در اعماق چشمی است که رد پرواز را دنبال میکند. اشک یک قطره از هزاران راز است. آدمی این قطره را به شوری میزاید و در شوریدن آن از نیروهای مابعدالطبیعه یاری میطلبد. آه این رازهای سربهمهر مرا در تنگنایی تاریک حبس میکنند، آنجا که مرگ فرشی از هوا و هوس پهن کرده تا خوراک روح را ضایع کند، آنجا که اشک بخار میشود و جای ابر را میگیرد، ابرهای نابارورِ ترسناک.
درود بر عزیزانم. در این شب نفتی قصهای هزارتو از عشاقی نامدار در دست دارم که شبها نرمینه در آغوش گرفته و به بالین زخم میروند. باشد که این پند ما را رستگار کند.»