(در تاریکی صحنه در نزدیکترین و پیشروترین نقطه، تلی از خاکستری است به جثه اندامی در خود فرورفته که نرم نرم با نوای دور چکش و تیشه که دل سنگی را میشکافد، جان میگیرد؛ همنوایی چکش و تیشه و هرم آتش که آرام آرام بالا میگیرد و تبدیل به موسیقی میشود. تل خاکستر جنبشی میکند و از میان خاکستر دستی سوخته، طلبناک و جستجوگر بیرون میزند و چنگ به سویی میشود. انگشتان یک به یک در هوا میجنبد؛ انگار که پنجه بر سازی میکشند و با هر ضربه و تلنگری، صدای زخمه سازی میپیچد. به مرور با اوج گرفتن این نوا، صحن کارگاه سنگ تراشی در نور مهتاب گونی روشن میشود. در انتهای صحن، جوانی شاداب مشغول کار است. او را به اسم «عمَرِبنلُحی» میشناسیم. نوای موسیقی با چکش و تیشهای که عمربن لحی بر جان سنگ میکوبد، اوج میگیرد و با اوج موسیقی جنازهای نیمسوخته از میان خاکسترها سرمیکشد. جنازه کسی نیست جز همان جوان انتهای صحنه، پیر و فرسوده و سوخته که به سخن میآید.)
جنازه نیم سوخته: میدانستم، میدانستم که انجام زندگیام این چنین دهشتناک خواهد بود و من باید، در انتظار حادثهای پیشبینی شده بنشینم تا به لحظه یقین مرگ دردناک خود برسم. از ابتدا؛ از همان روز که تیشهام را بر دل سنگی نشاندم؛ از ابتدا…
درود بر استاد شارمین میمندى نژاد و این اثر بیى نظیرشون، بسیار نمایشنامه ارزشمند و فاخرى هست
اى کاش آثارى همچون درج مشکین با محتوای غنى فرهنگى بعد از سالها مجددا امکان اجرا بر صحنه هاى تئاتر رو پیدا میکرد
5
نمایشنامه بی نظیر،
متن ادبی بسیار زیبا،
اثر استاد میمندی نژاد رو از دست ندید.?
5
من این اثر رو بارها و بارها خوندم واقعا عالی و بی نظیره فقط یک نمایشنامه نیست
5
بسیار لذت بردم... تسلط ایشون بر قلم تحسین برانگیزه