لجبازی یکی از بدترین خصوصیتهای انسان است که همیشه باعث بدترین اتفاقات میشود. لجبازی مانند یک بومرنگ است. انسان تصور میکند که برای دیگری پرتابش کردهاست. اما دقیقا میرود و باز به سوی خود انسان باز میگردد. لجبازی فقط صرفا یک کلمه نیست. لجبازی اشتباهی ویران کننده است که به راحتی میتواند هر چیزی را نابود کند.
داستان دو گربه روی دیوار یکی از داستانهای کوتاه صمد بهرنگی محسوب میشود. بهرنگی این داستان را با اقتباس از یکی از افسانههای آذربایجانی به نام «شتر و الاغ» نوشته شدهاست. داستان کتاب دو گربه روی دیوار در عین سادگی مفهومات بسیار مهمی را به کودکان و حتی بزرگسالان آموزش میدهد. داستان دو گربه روی دیوار تقابل دو قطب سیاه و سفید است. اما نه در این داستان و نه در واقعیت برنده هیچکدام نیستند. برنده نیرو و قدت برتر آنها یعنی خداوند است. نکته دیگر این داستان غرور، لجبازی و دعواهای بی سرانجام است. دو گربهی درون داستان، نماد تمام انسانهایی هستند که با غرور بیجا زندگی را برای خود تلخ میکنند. به علاوه دعوا و جدلهای بیسرانجام فقط باعث اتلاف وقت و انرژی انسان میشود.
داستان دو گربه روی دیوار از دو گربه، یکی سفید و دیگری سیاه آغاز میشود. هر دو گربه از دو طرف لبهی دیوار به سمت داخل میآیند. اما هیچکدام حاضر نیستند که بگذارند، دیگری عبور کند. مشاجرهی بین این دو مدت زمانی به طول انجامید و بارها با چنگالهایشان به یکدیگر صدمه زدند. در نهایت از روی لج و لجبازی تصمیم گرفتند که تا ابد در آنجا بمانند. اما مدتی که گذشت گشنگی به هر دو فشار آورد. گربهی سفید از سر زرنگی پیشنهادی به گربهی مشکی داد. اما گربهی مشکی نیز دست کمی از او نداشت و پیشنهادش را نپذیرفت. دوباره ساعتی گذشت و هر دو گربه میخواستند بروند تا به غذایشان برسند. اما لجبازیشان تمامی نداشت. در نهایت با بحث و دعوای بیهوده جنگ بزرگی بین دو گربه در گرفت. گربهی سفید و سیاه به جان یکدیگر افتادند و هم دیگر را خونین و مالین کردند. از دعوای این دو تمامی حیوانات اطراف ساکت شده بودند. پس از گذشت چند دقیقهای از دعوا یک دست، سطلی پر از آب یخ را بر سر گربهی سیاه و سفید خالی کرد. دو گربه که بسیار ترسیده بودند، از همان راهی که آمده بودند دوان دوان فرار کرده و رفتند.
کتاب صوتی دو گربه روی دیوار در سال 1399 توسط انتشارات آوا خورشید منتشر شد. گویندهی این کتاب صوتی مهدی پاکدل است. شما میتوانید کتاب صوتی دو گربه روی دیوار به قلم صمد بهرنگی، صدای مهدی پاکدل و انتشارات آوا خورشید را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
مهدی پاکدل در دهمین روز تیر ماه سال ۱۳۵۹ در شهر زیبای اصفهان چشم به جهان گشود. وی فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه اصفهان است. همچنین برادر آقایان حسین پاکدل و مسئول پاکدل است. حسین پاکدل یکی از بازیگران و کارگردانان خوب کشورمان و مسعود پاکدل نیز یکی از عکاسان و مستندسازان سینمای ایران محسوب میشود. مهدی پاکدل از دوران جوانی و نوجوانی علاقه بسیاری به حضور در سینما و تلویزیون داشت. او در سال ۱۳۶۹ برای بازی نقش مجید در فیلم داستان های مجید تست بازیگری داد. اما سرانجام کیومرث پوراحمد، مهدی باقربیگی را برای این نقش انتخاب کرد. سرانجام پس از نقل مکان به تهران برای اولین بار در سال ۱۳۷۶ در تئاتر جنبش انفیه در کلکته حضور یافت. مهدی پاکدل تاکنون در فیلم های سینمایی، تلویزیونی، تئاتر و فیلم های نمایش خانگی بسیاری حضور داشته است. از کارهای وی میتوان به فیلم چهارراه استانبول، هم گناه کیمیا، ستایش، داره زنگی، مخمصه،میخوام بخوابم و ... حضور داشته است. برای اولین بار در سال ۱۳۸۹ با بهنوش طباطبایی ازدواج کرد. اما این ازدواج پس از مدتی به جدایی ختم شد. مهدی پاکدل در سال ۱۳۹۹ با رعنا آزادی ور ازدواج کرد. همسر آقای پاکدل خانم رعنا آزادی ور نیز یکی از هنرمندان خوب کشورمان محسوب میشود. به علاوه باید گفت که عاطفه رضوی همسر آقای حسین پاکدل است.
صمد بهرنگی در روز دوم تیر ماه سال 1318 چشم به جهان گشود. او زاده شهر شهریار، تبریز است. بهرنگی در خانوادهای نسبتا فقیر به دنیا آمد. پدرش کارگر فصلی و مادرش هم خانهدار بود. شرایط سخت زندگی پدرش را مجبور کرده بود تا به همراه بیکاران به قفقاز برود. صمد بهرنگی دانش آموخته دانشسرای مقدماتی پسران در تبریز است. پس از اتمام دوران تحصیل او معلم شد. بهرنگی یک سال پس از فارغ التحصیلی تصمیم به ادامه تحصیل در دانشگاه گرفت. او در آن سال وارد دانشگاه ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز شد. او در دانشگاه رشته زبان و ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. او در تمامی دوران زندگیاش معلم روستاهای تبریز بود. بهرنگی عقیده داشت که درسهای کتابها مناسب کودکان روستایی با مشکلات بسیار زیاد آنها نیست. او از کسانی بود که تمام تلاش خود را به کار گرفت تا پدر و مادرهای روستایی را متقاعد کند که بگذارند کودکانشان درس بخوانند. این تلاش او به کمک پرویز خانلری باعث شکلگیری سپاه دانش شد. افراد سرشناس بسیاری مانند توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، لیلی ایمن و ... در این پروژه شرکت کردند. به علاوه صمد بهرنگی تلاش بسیاری در جهت به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران کرد. او فعالیت در زمینه نویسندگی را از نوشتن روزنامه دیواری در دانشسرا آغاز کرد. بهرنگی در ابتدا مقالههای طنز مینوشت. در نهایت مقالات او در سال 1336 در روزنامه توفیق منتشر شد. صمد بهرنگی دوست نزدیک جلال آل احمد بود. او فعالیتهای سیاسی نیز انجام میداد. تعدادی از کتابهای او مضامین سیاسی را در قالب داستان بیان میکنند. اما این دوست از دست رفتهی بچههای ایرانی در سال 1347 در سن 29 سالگی با مرگی مشکوک از دنیا رفت. مرگ بهرنگی یکی از مشکوکترین داستانهای تاریخ است. گفته شده که او در رود ارس غرق شدهاست. اما زمانی که جسد او پیدا شد، زخمهای بسیاری بروی بدنش وجود داشت. هیچکس دقیق نمیداند که چه برسر این نویسنده آمدهاست. آرامگاه صمد بهرنگی در آرامستان امامیه تبریز است. نویسندگان بسیاری درباره زندگی او آثار خود را منتشر کردهاند. از این آثار میتوان به رازهای مرگ صمد به قلم اشرف دهقانی، صمه بهرنگی قصه نویسی برای کودکان به قلم احمد بیانی، یادمان صمد به قلم علیاشرف درویشان، برادرم صمد بهرنگی به قلم اسد بهرنگی و ... اشاره کرد. تاریخ ادبیات ایران صمد بهرنگی را به عنوان یکی از بزرگترین داستان نویسنان برای کودکان و نوجوانان معرفی میکند. از آثار این نویسنده بزرگ میتوان از پسرک لبو فروش، کچل کفترباز، اولدوز و کلاغها، ماهی سیاه کوچولو، پاره پاره، اهیمت ادبیات کودکان، فولکلور و شعر و ... نام برد. صمد بهرنگی فقط یک نویسنده نبود. نام او به عنوان مترجم، شاعر، منتقد اجتماعی و آموزگار نیز شناخته میشود.
گربه سفید به رگ غیرتش برخورد. خندهاش را برید. صدایش میلرزید. فریادی از ته گلو برآورد: میاووو!.. گفتی موش؟.. احمق!.. پیف ف!.. بگیر!.. پیف ف ف!..
باز پنجولش را طرف گربه سیاه انداخت. گربه سیاه این دفعه جاخالی کرد و زد بینی او را پاره کرد. خون راه افتاد. حالا دیگر نمیشد جلو گربه سفید را گرفت. پشتش را خم کرد. موهاش سیخ شد. طوری سر و صدا راه انداخت که سوسکها صداشان را بریدند و سراپا گوش شدند.
یک گل سرخ که داشت باز میشد، نیمه کاره ماند. ستاره درشتی در آسمان افتاد.
گربه سفید با خشم زیادی گفت: میاوو!.. مگر نشنیدی که گفتم برگرد عقب، راه بده من بروم؟.. موش سیاه مردنی!..
اکنون نوبت گربه سیاه بود که بخندد. خندید و گفت: اولش که موش بیشتر سفید میشود تا سیاه. پس موش خودتی. دومش این که زیاد هم سر و صدا راه نینداز که آدمها بیدار میشوند و میآیند هر دوتامان را کتک میزنند. من خودم از سر و صدا نمیترسم و عقب گرد هم نمیکنم. همین جا مینشینم که حوصلهات سر برود و برگردی بروی پی کارت. گربه سفید کمی آرام شد و گفت: من حوصلهام سر برود؟ دلم میخواهد ظهری تو آشپزخانه حسن کله پز بودی و میدیدی که چطور سه ساعت تمام چشم به هم نزدم و نشستم دم لانه موش.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 7.۴۵ مگابایت |
مدت زمان | ۰۸:۰۸ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
راوی | مهدی پاکدل |
ناشر |