ترس همیشه بهترین ابزار برای سواستفاده از دیگران بودهاست. گاهی هم بهترین راه برای فرار از مهلکه ترساندن دیگران است. اما موفق کسی است که با غلبه بر ترس درونی نه اجازه سواستفاده به کسی را بدهد و نه برای فرار کسی را بترساند. نلسون ماندلا میگوید:«انسان شجاع کسی نیست که احساس ترس نمیکند، بلکه کسی است که بر ترس چیره میشود.»
داستان بز ریش سفید یکی از داستانهای کوتاه کتاب «تلخون» است. داستانهای رمان تلخون در سال 1342 نوشته شدهاند. نویسنده داستان بز ریش سفید صمد بهرنگی است. صمد بهرنگی دوست کودکان ایرانی است. او یکی از داستان نویسان خوش بیان کشورمان محسوب میشود. صمد بهرنگی داستانهای کهن آذربایجانی را به زبان کودکانه نوشت. هدف او از این کار، ترویج فرهنگ اصیل ایرانی بود. صمد بهرنگی را به عنوان دوست از دست رفتهی کودکان میشناسند. یکی از ویژگیهای بارز داستانهای بهرنگی جان بخشی است. او جانوران، گیاهان و اشیا را به حرف درمیآورد. هر کدام از داستانهای او درون مایه خاص خود را دارد. داستان بز ریش سفید، داستان غلبه به ترس است.
داستان از یک بز بخت برگشته در یک روستا آغاز میشود. این روستا بزی داشت که به بازیگوشی و تیزبینی معروف بود. این بز به بیماری کچلی مبتلا شد و صاحبش او را در صحرا رها کرد. پس از او در چند روستای دیگر همین بلا بر سر بره، سگ و گوساله هم آمد. در نهایت چهار حیوان زبان بسته تنهایی آوارهی بیابان و صحرا شدند. اما دست روزگار این چهار حیوان را به پیش هم آورد و با یکدیگر دوست شدند. آنها شبها را در مزرعهای به نام «داشلو» میگذراندند. بز به دلیل اینکه از همه بزرگتر بود به او بز ریش سفید میگفتند. در یکی از شبها بز ریش سفید هوس قلیان کرد.
سپس هر یک از حیوانات به سویی رفتند تا وسایل قلیان را برای بز ریش سفید بیاورند. بره به دنبال آتش رفت. او دید که دوازده گرگ دور آتش نشستند و خودشان را گرم میکند. در ابتدا ترسید، اما بقیه گرگها با مهربانی موذیانه او را به سمت خودشان کشیدند. یکی از گرگها به بقیه دوستانش گفت که وقتش است او را بخوریم. اما گرگ دیگر گفت صبر کنید بقیهشان نیز میآید. زمانی که مدت زیادی از رفتن بره گذشته بود، بز ریش سفید به گوساله گفت که به دنبال بره برود. اما گوساله نیز به سرنوشت بره دچار شد و بازنگشت. سگ به دنبال آنها رفت. اما سگ هم مجبور شد که پیش گرگها بنشینید. آخر سر خود بز ریش سفید مجبور شد به دنبال دوستانش برود. زمانی که به آنجا رفت، دید که گرگها آنها را دوره کردند اما در راه یک لاشه گرگ پیدا کرد. او لاشه را شاخهایش آویزان کرد و به سمت گرگها رفت و آنها را ترساند. او به آنها گفت که من ۱۲ گرگ را تاکنون خوردهام و اگر دوستان را رها نکنید شما را نیز می خوردم. گرگها که بسیار ترسیده بودند، فرار کردند. بز ریش سفید میدانست که گرگها دست بردار نیستند و دوباره به دنبالشان میآیند. به همین دلیل بز، گوساله بره و سگ به پای درختی رسیدند. بز خود را به بالای درخت رساند. اما بقیه حیوانات چون نمیتوانستند بالای درخت بروند، همانجا پایین درخت ماندند. گرگها که در حال فرار بودند به این اندیشیدن که چگونه میشود یک بز بتوانند گرگها را بخورد؟ سرانجام به ترسشان غلبه کردند و به دنبال سگ، بز، بره و گوساله گشتند. سپس آنها را زیر درختی پیدا کردند. زمانی که خواستند به آنها حمله کنند، دوباره بز ریش سفید با ترفندی گرگها را فراری داد. اما اگر بار دیگر به سراغ آنها میآمدند، بیشک آنها را میخوردند. برای بار سوم بز ریش سفید چالهای حفر کرد و سگ را درون آن قرار داد. رویش هم چندین آجر سوخته گذاشت. گرگها دوباره به دنبال این چهار حیوان آمدند و اینبار گرگها همراه با خود یک روباه مکار نیز آوردند. روباه به بز ریش سفید گفت چگونه میتوانی حیوانات درنده را تهدید کنی و بترسانی؟ بز ریش سفید به روباه گفت که باید به مزار این پیر مقدس قافلا قسم بخوری که دوست گرگها هستی. روباه زمانی که رفت بر سر مزار قسم بخورد سگ از جایش بلند شد و روباه را خفه کرد. اما این بار گرگها رفتند که دیگر باز نگردند. زیرا بسیار ترسیده بودند. روزها گذشت و این چهار حیوان تصمیم گرفتند که به روستاهایشان بازگردند و در آنجا زندگی آرامشان را ادامه دهند. این کتاب با گویش کردی و کردی سودانی نیز وجود دارد.
کتاب صوتی بز ریش سفید در سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات آوا خورشید منتشر شد. گوینده این کتاب صوتی فاطمه نقوی است. شما میتوانید کتاب صوتی بز ریش سفید به قلم صمد بهرنگی، گویندگی فاطمه نقوی و انتشارات آوا خورشید را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
فاطمه نقوی زاده سال ۱۳۳۳ در شهر تهران است. خانم نقوی فارغ التحصیل رشته روانشناسی کودک است. از کودکی علاقه زیادی به بازیگری در سینما و تئاتر داشت سرانجام در سال ۱۳۵۶ با بازی در تئاتر وارد عرصه هنر شد. خانم نقوی به مدت هشت سال به کودکان بازیگری آموزش میداد. او همسر آتیلا پسیانی بازیگر ایرانی است. آقای پسیانی و خانم نقوی دو فرزند به نامهای ستاره و خسرو دارند، که هر دوی آنها بازیگران سینما و تئاتر هستند. از فعالیتهای هنری خانم نقوی میتوان به حضور در تئاترهای دیوار چین، اژدها، بازی قتل عام، تک پردهایهای چخوف، جشن سالگرد، بودن یا نبودن، تبار خون و ... اشاره کرد. این بانوی هنرمند همچنین کارگردان تئاتر پچپچه، دستیار کارگردان تئاتر هابیل و قابیل و مدیر اجرایی تئاتر تیغ و ماه بوده است. خانم فاطمه نقوی تاکنون صداپیشگی کتابهای بسیاری از جمله تلخون، پیرزن و جوجه طلاییاش، بز ریش سفید، افسانه محبت و مرگ همسایه آلمانی را برعهده داشتهاست.
دوست خوب کودکان، صمد بهرنگی در دومین روز از تیرماه سال ۱۳۱۸ در شهر تبریز چشم به جهان گشود. رنگی در یک خانواده فقیر بزرگ شد این مانع پیشرفت او نشد. با وجود همه سختی ها و موانع آن زمان درس می خواند پس از اتمام دوران مدرسه وارد دانشسرای مقدماتی پسران تبریز شد. زمانی که در آنجا درس میخواند، داستانهای طنز خود را نیز در روزنامه دیواری دانشسرا منتشر میکرد. پس از اتمام تحصیل آموزگار شد. او به تمام روستاهای دور افتاده تبریز سفر میکرد تا به بچه ها سواد بیاموزد. بهرنگی سواد را حق تمامی کودکان ایران میدانست. او در این زمینه تلاش های بسیاری کرد تا بتواند حقوق از دست رفته کودکان را به آنها بازگرداند. همچنین یکی از منتقدین به کتابهای درسی بود. زیرا معتقد بود که کتابهای درسی مناسب با شرایط زندگی بچههای روستایی نیست. به دلیل اینکه آنها دردها و رنج هایی را تحمل میکردند، سختیهایی را به چشم میدیدند که هیچگاه بچههای شهری قادر به تحمل آنها نبودند. بهرنگی یک سال پس از فارغ التحصیلی از دانشسرای مقدماتی پسران تبریز وارد دانشگاه شد. او فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشکده ادبیات فارسی تبریز است. بهرنگی به علت ایدئولوژیهای سیاسی که داشت بارها و بارها مورد آزار و اذیت دولت قرار گرفت. دو اثر از این نویسنده به نامهای ماهی سیاه کوچولو و الدوز و کلاغها شعارهای گروهک فدائیان خلق را بیان میکردند. البته نمیتوان به صورت قطعی گفت که این کتابها با ایدئولوژیهای فداییان خلق نوشته شده است. اما این گروهک این کتابها را سرمشق خود میدانست. از آثار منتشر شده توسط این دوست مهربان کودکان میتوان به عادت، بینام، کچل کفترباز، پسرک لبوفروش، افسانه محبت، یک هلو هزار و ... اشاره کرد. در نهایت صمد بهرنگی در سال ۱۳۴۷ زمانی که تنها ۲۹ سال داشت به علت غرق شدن در رود ارس در گذشت.
روباه آنقدر گفت که گرگها دل و جرأت پیدا کردند و برگشتند. بز از دور دید که روباه افتاده جلو و گرگها را میآورد. از همان دور فریاد زد: آهای روباه، الباقی قرضت را میآوری؟ مرحوم بابات بیست و چهار گرگ به من مقروض بود. یکی دو هفته پیش دوازده تایش را آوردی خوردم، مثل این که حال هم دوازده تای دیگر را آوردهای. آفرین!.. آفرین!..
گرگها گفتند: روباه نکند ما را به پای مرگ میکشانی؟
روباه گفت: ابلهی گفت و احمقی باور کرد. مگر نمیبینید این حقه باز دروغ سر هم میکند؟
بز گفت: روباه، اگر تو راست میگویی بیا به این «پیر مقدس قاقالا» قسم بخور، تا قبول کنم که به من مقروض نیستی و از تودست بردارم.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 9.۱۰ مگابایت |
مدت زمان | ۰۹:۵۶ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
راوی | فاطمه نقوی |
ناشر |