من فرسنگها دورتر از خودم
به تو رسیدم
چندیست که در سرزمین عجایبت
دست و پنجه نرم میکنم با آلیس بیپروای درونم
هر بار از خود میپرسم تا تو هستی
مترسکهای مزرعه پشت خانه
برای کدام کلاغ خائنی آغوش باز میکنند!
شخم میزنی کالبدم را
وقتی در هر بار بوسیدنت مینوازی
زیبای خفتهای که خودش را به خواب زده
بگذار تمام سیبهای سرخ از برای من طلسم شده باشند
یا گله گرگهای درنده بر سر راه دخترک شنل قرمز سبز شوند
مرا چه باک
تا وقتی تو قهرمان قصههای منی...