این مجموعه داستان شامل داستان های کوتاه جذاب از نویسندگان صاحب کتاب و نوقلمان خلاق و با استعداد ایرانی است که خواندن آن برای اهل کتاب لذت بخش خواهد بود.
"با بوقِ ناگهانی اتوبوس از کوچه، کتاب صد سال تنهایی را از جلوی چشمانش پایین آورد و به دنبال عصای خود کورمال کورمال اطاقش را جستوجو میکرد و با صدای لرزانش گفت:"وای از دست این بِنتلی! دوباره بازیش گرفته. بِنتلی؟ بِنتلی کجایی؟ اون عصای منو بیار." پسرک بازیگوش چرا دوباره ظرف غذایت را تمام نکردی؟ هویج و پوره سیب زمینی غذای مورد علاقه تو بود. بنتلی بازیگوش دمی تکان داد و عصای پیرمرد را از کنار قاب عکس بزرگ زنی که داخل پذیرایی نصب شده بود برداشت و پوزه خود را تا نزدیک دست راست پیرمرد جلو آورد و عصا را به پیرمرد داد. پیرمرد عصا را به زمین زد و بلند شد و به سمت کمد لباسی رفت. پیرهن چهارخانه خاکستری رنگی که سیامک پسر همسایه بغلی برایش از تایلند آورده بود پوشید و به سمت راهپلهها رفت... در را باز کرد. ازدحامی از ماشینهای جور واجور در کوچه بود. نور ماشینها با طیف رنگی از فشفشهها کوچه را از هالهی رنگی نور پر کرده بود. دستمال خود را از جیبش درآورد و عینک خود را تمیز کرد و به دقت نگاه کرد. جشن عروسی داخل ساختمان رو به روی بود وقتی که عروس از ماشین پیاده شد، برای چند ثانیهای تمام صداها در گوش پیرمرد قطع شد و با تمام وجود خیره به ماشین عروس نگاه کرد و زیر لب گفت: "این، این، این که پروانهاس، جشن عروسی که خیلی سال پیش بود، پس چرا دوباره پیرهن عروس به تنش کردند!"