«دوازده ساعت پیش، در تماسی، به من گفته شد امروز قرار است بمیرم و حالا، از هر زمان دیگری، زندهترم.»
این یکی از جملات کتاب شگفتانگیز «در نهایت هر دو میمیرند» است که با خواندن آن، مو به تن آدم سیخ میشود. کتاب «هر دو در نهایت میمیرند» نوشتهی آدام سیلورا، داستان دو نوجوان به نامهای متیو تورز و روفوس امتریو را روایت میکند که در روزی خاص، تماسی از سازمانی به نام «قاصد مرگ» دریافت میکنند و مطلع میشوند که تنها یک روز از زندگیشان باقی مانده است. این دو که پیشتر یکدیگر را نمیشناختند، از طریق برنامهای به نام «آخرین دوست» با هم آشنا میشوند و تصمیم میگیرند آخرین روز زندگیشان را با هم سپری کنند. این رمان در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و به سرعت در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفت. در ایران، این کتاب با ترجمهی میلاد بابانژاد و الهه مرادی توسط نشر نون منتشر شده است.
«هر دو در نهایت میمیرند» در ژانر ادبیات نوجوانان و درام نوشته شده است. این رمان با ترکیب عناصر علمی-تخیلی و واقعگرایی، به بررسی مفاهیمی چون مرگ، دوستی و ارزش لحظات زندگی میپردازد.
در دنیایی که آدام سیلورا در رمان «هر دو در نهایت میمیرند» به تصویر میکشد، سازمانی به نام «قاصد مرگ» وجود دارد که ۲۴ ساعت پیش از مرگ افراد، آنها را مطلع میکند. در این داستان، دو نوجوان به نامهای متئو تورز و روفوس امتریو، هر یک به دلایل متفاوتی، چنین تماسی دریافت میکنند و درمییابند که آخرین روز زندگیشان فرا رسیده است. این دو نفر با آنکه پیش از این یکدیگر را نمیشناختند، در اپلیکیشن «آخرین دوست» با یکدیگر آشنا خواهند شد. در ادامهی داستان میبینیم متئو و روفوس چگونه این ۲۴ ساعت را با هم میگذرانند و چه اتفاقاتی در این میان رخ میدهد.
یکی از جذابیتهای این رمان، چندروایتیبودن آن است؛ بهطوریکه داستان از دیدگاههای مختلف، از جمله خود متئو و روفوس و حتی قاصد مرگ آنها، روایت میشود.
آدام سیلوا، نویسندهی این کتاب در عمدهی آثارش به موضوعاتی مانند هویت، مرگ و روابط انسانی میپردازد و در این کتاب نیز تلاش کرده است تا نشان دهد که چگونه آگاهی از مرگ میتواند به درک عمیقتری از زندگی منجر شود.
آدام سیلورا، نویسندهی آمریکایی، در ۷ ژوئن ۱۹۹۰ در جنوب برانکس، نیویورک، به دنیا آمد. او از کودکی به نوشتن علاقهمند بود و پیش از تبدیلشدن به نویسندهای تماموقت، در حوزههای مرتبط با کتاب فعالیت میکرد؛ از جمله کار در کتابفروشی کودکان، دستیار بازاریابی در یک شرکت ادبی و نقد رمان. این تجربیات به او کمک کرد تا درک عمیقتری از دنیای ادبیات و نیازهای مخاطبان جوان به دست آورد.
سیلورا در سال ۲۰۱۵ اولین رمان خود را با عنوان «More Happy Than Not» منتشر کرد که با استقبال منتقدان مواجه شد و در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت. این کتاب داستان پسری به نام آرون سوتو را روایت میکند که پس از تجربهی فقدان و چالشهای زندگی، به دنبال راهی برای فراموشی دردهایش است. این اثر به دلیل پرداختن به موضوعاتی مانند هویت، غم و سلامت روان، تحسینهای بسیاری را به همراه داشت و سیلورا را بهعنوان نویسندهای تازهکار اما حرفهای به طرفداران و منتقدان رمان و کتاب معرفی کرد.
در سال ۲۰۱۷، سیلورا رمان «هر دو در نهایت میمیرند» را منتشر کرد که شهرت او را دوچندان نمود. داستان ۲۴ساعت پایانی دو نوجوان که قرار است با هم آن را سپری کنند.
از دیگر آثار سیلورا میتوان به «پسر بینهایت» و «چه میشود اگر ما باشیم» اشاره کرد که هر دو به موضوعاتی مانند عشق، هویت و چالشهای نوجوانی میپردازند. ناگفته نماند که هیچکدام از دیگر آثار سیلورا تاکنون به زبان فارسی ترجمه نشدهاند.
سیلورا به دلیل تواناییاش در بهتصویرکشیدن احساسات پیچیده و موقعیتهای مختلف، بهعنوان نویسندهای معتبر در زمینهی ادبیات داستانی جوانان شناخته میشود.
آثار او تاکنون جوایز و افتخارات متعددی را کسب کردهاند، از جمله قرارگیری در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز و برندهی جایزهی لینکلن. منتقدان، داستانهای او را به دلیل صداقت، عمق احساسی و پرداختن به موضوعات مهم اجتماعی تحسین کردهاند.
آدام سیلورا با نوشتن داستانهای صادقانه و تاثیرگذار دربارهی تجربیات نوجوانان، به یکی از محبوبترین نویسندگان معاصر برای جوانان تبدیل شده است. او به خوانندگان خود کمک میکند تا با چالشهای زندگی روبهرو شوند، به خودشناسی برسند و به دنبال رویاهای خود بروند.
این کتاب پس از انتشار با استقبال گستردهای از طرف جامعه بهخصوص نوجوانان روبهرو شد و جوایز متعددی را برای آدام سیلورا به ارمغان آورد؛ از جمله:
کتاب «هر دو در نهایت میمیرند» سرشار از جملات و گفتوگوهای درخشانی است که بین شخصیتها بهخصوص متیو و روفوس ردوبدل میشود. بیایید با هم بخشی از جملات اثرگذار این کتاب را بخوانیم:
«زندگی کردن، نادرترین اتفاق جهان هستی است. بیشتر مردم فقط وجود دارند، همین.»
«جای کشتی در بندرگاه امن است، اما این آن چیزی نیست که کشتیها برای آن ساخته شده باشند.»
«این مرگ نیست که انسان باید از آن بترسد، ترس واقعی از هرگز زندگی نکردن است.»
«تو در یک خانواده به دنیا میآیی ولی دوستانت را خودت انتخاب میکنی.»
«فرقی ندارد که ما در زندگی چه انتخابهایی میکنیم، در پایان خواهیم مرد.»
«شاید خوشحال بودن و فهمیدن معنای درست زندگی تنها به مدت یک روز، بهتر از یک عمر زندگی با اشتباهات باشد.»
«اما صرف نظر از این که چه انتخاب هایی می کنیم، تنها یا با هم، خط پایان ما ثابت خواهد ماند. صرف نظر از این که چه تصمیمی برای زندگیمان می گیریم، هر دو در نهایت خواهیم مرد.»
«سال ها از خطرات دوری کردم تا زندگی طولانی تری داشته باشم، حالا ببین کارم به کجا کشیده است. روی خط پایان ایستاده ام در حالی که هیچ وقت در مسابقه شرکت نکردم.»
کتاب «هر دو در نهایت میمیرند» اثر آدام سیلورا، با استقبال گستردهای از سوی منتقدان و خوانندگان مواجه شد.
نشریهی بوکلیست این رمان را «خارقالعاده و فراموشنشدنی» توصیف کرده است.
همچنین، Brightly بیان میکند که «تمهای دوستی، عشق، فقدان و سرنوشت در این رمان در هم میآمیزند».
لورن الیور، نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز، این کتاب را «داستانی شجاعانه، دوستداشتنی و دلهرهآور دربارهی از دست دادن، امید و قدرت رستگارانهی دوستی» توصیف کرده است.
همچنین، نشریهی بوکلیست این رمان را «بینظیر و فراموشنشدنی» نامیده است.
منتقدان بر این باورند که سیلورا با مهارت خاص خود در بیان روابط میان فردی بهویژه ارتباطی که در میان نوجوانان جاری است، توانسته است مفاهیم پیچیدهای مانند مرگ و زندگی را به زبانی ساده و قابلفهم برای نوجوانان بیان کند. این مسئله باعث شده است تا خوانندگان کتاب را با دقت و ریزبینی بیشتری به تفکر دربارهی ارزش لحظات زندگی و اهمیت دوستی ترغیب نماید.
علاوهبراین، پابلیشرز ویکلی اظهار داشته است که «دو مرد جوان قهرمان قصه در طول روز پرماجرایشان با لحنی صادقانه و تکاندهنده آنقدر با هم از سرنوشتشان، خشمشان نسبت به این بیعدالتی و معنای زندگی حرف میزنند تا دوستیشان عمق و جدیتی فراتر از انتظار مییابد».
تین ووگ نیز مینویسد: «نویسنده باز هم از توانایی بینظیرش استفاده کرده تا خواننده را وادارد سفری به درون خویشتن داشته باشد و ببیند آیا زندگیاش آنطور که میخواهد پیش میرود؟». این نظرات نشاندهندهی تاثیر عمیق و ماندگار این رمان بر مخاطبان و منتقدان است.
شما میتوانید نسخه کتاب الکترونیکی این کتاب را از فیدیبو خریداری و دانلود کنید. برای دانلود این کتاب، روی دکمه خرید کلیک کنید و پس از اضافه شدن کتاب به سبد خرید و پرداخت، میتوانید آن را مطالعه کنید.
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 519.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 336 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۱۲:۰۰ |
نویسنده | آدام سیلورا |
مترجم | میلاد بابانژاد |
مترجم دوم | الهه مرادی |
ناشر | نشر نون |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | They both die at the end, |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۹/۱۲ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 99,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
چرا دو دوست؟ عشق نباید ممنوع باشه:)))
این کتاب، شرح وقایع ۲۴ ساعت از زندگی چندتا آدم و خصوصا دوتا پسر جوان هست. در یک دنیای موازی، یه قابلیتی پیدا شده که میتونن متوجه بشن در هر روز، چه آدم هایی قراره بمیرن. و از این قابلیت استفاده میشه تا به اون افراد خبر بدن که روز آخر زندگیشونه و اون آدما بتونن روز آخر رو اونجوری که دوست دارن، بگذرونن. دو پسری که نقش های اصلی این داستان هستن، جزو همین افراد هستن که حداکثر تا ۲۴ ساعت بعد قراره بمیرن و اتفاقی باهم آشنا میشن و اتفاقات مختلفی رو تجربه میکنن. همینطور چندین نفر دیگه از آدمای معمولی یا روز آخری ها که هر کدوم به نحوی، زندگیشون باهم گره خورده. من واقعا از خوندنش لذت بردم پیشنهاد میکنم بخونید. هرچند سانسور شده ست. یک جلد دومی هم داره به اسم The first to die at the end که ترجمه خوبی ازش موجود نیست و نخواهد بود چون اونم خیلی موضوعات سانسوری داره. اون کتاب در ۷ سال قبل از کتاب اول اتفاق میفته و روز اولی که قاصد مرگ ( سرویس پیشبینی روز مرگ آدمها) راه افتاده و یکی از این شخصیت ها، اولین نفریه که بهش میگن امروز قراره بمیره. جلد دوم هم باز شرح اتفاقات ۲۴ ساعت از زندگی دو نفر دیگه هست و البته یک جاهایی از کتاب با کودکی شخصیت های جلد اول کتاب هم تا حدی آشنا میشیم. اگر تونستید جلد دوم رو نسخه اصلی بخونید.
امروز تمومش کردم ... یه داستان پر از حال خوب و امید یه جاهایی اش ناراحت کننده بود ولی در حالت کلی یه حرف داشت : تو لحظه زندگی کن و از زندگیت لذت ببر ، بدون ترس ، بدون خجالت و بدون پشیمونی . ما نمیدونیم مرگ کی میاد سراغمون ، پس باید یه جوری زندگی کنیم که وقتی اومد حسرت زندگی نکردن رو نداشته باشیم . لذت بردم . ترجمه هم فوق العاده بود
اول خلاصه ای از داستان میگم بعدش نظرم رو مینویسم کلیت داستان بر پایه قابلیتی که تازگی ها (حدود هفت سال) به وجود اومده و قاصد مرگ اسم داره و بین ساعت ۱۲تا۳ صبح روز فوت زنگ میزنه و بهتون اطلاع میده قراره بمیرین اما ماجرا داستان تو آینده دوری نیست و تو سال ۲۰۱۷ اتفاق میوفته. دو تا از روز آخری ها به اسم متیو و روفوس از طریق یک اپ آشنا میشن و سعی میکنن روز آخرشون رو متفاوت بگذرونن... ایده داستان خیلی عجیب و دور از ذهن نیست اما کلیشهای نوشته نشده، شخصیتها دنبال یه سری علایق انکار شده میرن که شاید اصلا تو روز عادی بهش توجه نداشته باشن و سعی میکنن واسه یک روز هم که شده اون شخصیتی که همیشه دوست داشتن باشن رو زندگی کنند رمان پراحساس و دوستداشتنی بودش و نکته خوبش این که نویسنده سعی نکرده حالا در قالب این داستان یه سری مفاهیم رو یادآوری یا نصحیت و... کنه و برداشت آزاد و در نهایت این خودتونید که نتیجهگیری میکنید
درسته که کتاب رو سانسور کردن و داستان به طوری عوض شده...اما باز هم کتاب جذابیت عجیبی داشت. شاید اگر زمانی اونقدر زبانم خوب شد که کتاب زبان اصلی بخونم برم سراغ نسخه اصلیش چونکه چند علت دارم برای خوندنش: کتابی بود که پس از سالها تونست تا صبح بیدار نگه ام داره. بهم هر لحظه یاد آور میشد که لحظه هایی که ساده ازشون عبور میکنم میتونن زیادی قشنگ باشن یاد گرفتم حتی اگه نمیدونی تا کی وقت داری سعی کن تا آخرین لحظه لذت ببری خطر کنی/زیر بارون بلند قهقه بزنی/بخونی/و واقعا نفس بکشی:) اما از مشکلات کتاب بخوام بگم؛اینکه وقتی داخل کشش بزرگی از زمان واردت میکنه و تو دیوانه وار دنبال شخصیت های اصلی میگردی شخصیت هایی اضافه میکنه و در موردشون حرف میزنه که باعث اعصبانیت من میشد. در نهایت توصیه میکنم بخونیدش و زیاد به قسمت های سانسور شده دقت نکنید مفهوم کتاب درون تک تک جمله ها نهفته است. و اگر کسی نسخه اصلی کتاب رو خونده میشه برامون کمی اسپویل کنه؟!
یک هفته طول کشید تا کتاب رو خوندم . از ترجمه راضی بودم و ترجمه خوبی داشت . پایان میتونست بهتر باشه اما خب خوب بود . در کل از ده به کتاب هشت میدم . بخاطر تموم شدن یهویی داستان دو نمره کم میکنم . کتاب زیبایی بود . زندگی کردن رو یاد داد و اینکه هر لحظه ای که بگذره دیگه تکرار نمیشه ... ماهایی که قاصد مرگ نداریم هرروزمون میتونه روز اخر و هرلحظه میتونه لحظه آخر باشه . پس چرا قدر لحظاتمون رو نمیدونیم ؟؟ اگر هر آدمی هرروز روجوری زندگی میکرد که انگار امروز روز آخر زندگیشه دنیا جای قشنگتری نمیشد ؟؟ زندگی تجربه شگفت آور و بی نظیری نمیشد ؟؟ این کتاب روی جدیدی از سرنوشت رو نشونم داد و بهش اعتقاد بیشتری پیدا کردم . خوندن این کتاب رو توصیه میکنم . تجربه جالبی میتونه باشه هرچند که ممکنه یه کم حالتون رو بگیره اما ارزشش رو داره .
سلام از روی کنجکاوی خوندم، داستان آخرین روز زندگی دو نوجوان ۱۸ ساله است که با اپلیکیشن دوست یابی بهم میرسن با دو دید مختلف و دو زندگی متفاوت، در داستان با شخصیتهای آشنا میشیم که از دوستان این دو نوجوان هستن یک دفعه ظهور میکنند و یک دفعه هم پرت میشن بیرون و دوباره یک دفعه میان تو داستان ، یک سری از آنها در پایان داستان تعیین تکليف میشن و یک سری رها میشن! خیلی زور میزنه تا بگه هر روز رو روز آخر زندگی بدونین چیزی که همه ما میدونیم و میترسیم باهاش روبرو بشیم چون مرگ یه جایی که نمیدونیم کی و کجاست به سراغمون میاد.احساس کردم ممکنه سانسور تاثیر زیادی روی اثر کذاشته باشه نسخه انگلیسی تا حدی بررسی کردم و دیدم همون کارهایی که نوجوانان از جنس مخالف در اون سن ممکنه با هم انجام بدن.به نظر من وقت نذارید بهتره البته با احترام به موافقان و دوستداران
کتاب با ایده جذابی شروع میشه و به پایان میرسه. معمولا من خیلی نگران و حساسم که داستان کتاب لو نره ولی این بار تجربه کاملاً متفاوتی بود. تو این کتاب خواننده آخر داستان رو میدونه، این بار نیومده ببینه کشمکش قهرمان در آخر داستان به کجا میرسه. اومده ببینه قبل از افتادن اون اتفاق، یه آدم چجوری میتونه زندگی کنه. چطوری میتونه تغییر کنه؛ حسرت های زیادی داشته باشه ولی باهاشون کنار بیاد و جای حسرت خوردن سعی کنه شرایط رو تغییر بده. چطور از بودن با بقیه لذت ببره، دوست خوب پیدا کنه و حتی در لحظات آخر، خاطره بسازه. این خیلی مهمه. امیدوارم همه از کتاب لذت ببرند.
باورم نمیشه اینقد این کتاب رو سانسور کردین خب ترجمه نکنین کی مجبورتون کرده همچین کاری کنین😐
کتاب جذابی برای من نبود هیجان انگیز نبود آمیخته به خیال پردازی بود که خیلی کم بهش پرداخته بود ، انگار واقعی بود اما نبود, ترقیبم نمیکرد ادامشو بخونم ، بزور خودم میخوندم ، در نهایت نفهمیدم روفوس چطوری مرد , در کل پیشنهادش نمیکنم، بنظرم اگه نخوندیش چیزی رو از دست ندادید خیلی کتابای بهتری هست که میشه خوند به جاش، اینکه جزو پرفروش ها بوده دلیل نمیشه کتاب خوبی باشه و اینکه شایدم ماچون ترجمه شو خوندیم اینطوره و اینکه از دوستان شنیدم که سانسور شده و چیرای دیگه ای هم بوده... الله اعلم