برخی از پدیدهها و شخصیتها را میتوان به آسانی شناخت و به آسانی توصیفشان کرد و درون و بیرونشان را به راحتی دید و نمایاند؛ آنسان که چیز ناشناختهای و سخن ناگفتهای و لایه نانمایاندهای باقی نماند. پارهای دیگر از اشیا و اشخاص را میتوان شناخت و شناساند، امّا نه به آسانی؛ بلکه شناختن و شناساندن و به وصف آوردنشان، نیازمند دقّت و زحمت است و از عهده هر کس بر نمیآید.امّا دسته سومی از پدیدهها و شخصیتها نیز هستند که شناختنشان و توصیف نمودنشان، بسیار دشوار است و آدمی حیران میماند که درباره آنها چه بگوید و چسان به وصفشان کشاند؟! هم گوینده و هم توصیف کننده و هم شنونده و خواننده، درمانده میشوند و همگی، به ناچار، به ناتوانی خویش اقرار میکنند.
امیر مؤمنان علیهالسلام و کتاب نهج البلاغه از آن شخصیتها و پدیدههایی هستند که کسانی بسیار در باب شناختن و شناساندنشان درماندهاند و به ناتوانی خود اقرار کردهاند.
جایی که آن حضرت درباره جان شریف خویش بفرماید: «ینحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ وَ لا یرقی ءِالَیَّ الطَّیرُ؛ من آنم که از کوهساران وجودم (چشمه ساران حکمت و معرفت، چونان) سیل، فروریزان است و مرغان (شاهین بال) از فرا آمدن بر فراز قلّههای وجودم، ناتواناند»، دیگر چه جای سخن دیگران؟!
اگر چه همه محتوای نهج البلاغه، زیباست؛ امّا بخشهایی از آن زیباتر است. و اگر چه تمامی این کتاب شریف، تابناک است؛ امّا بخشهایی از آن تابناکتر است. و از سوی دیگر، همگان را طاقت و فرصت خواندن همه نهج البلاغه نیست. از این رو بود که ما، زیباترین، درخشانترین و ارجدارترین بخشهای نهج البلاغه را برگزیدیم و به عطشناکان زلال معرفت، هدیت نمودیم؛ باشد که جانها را طراوت فزاید و ارادت به ساحت مولای عارفان علیهالسلام را راسختر نماید.
ما اکنون، همگیمان و به خصوص جوانانمان، به معارف لطیف نهج البلاغه و آموزههای وحیانی امیرمؤمنان علیهالسلام سخت نیازمندیم. این اثر کوشیده است تا ـ به خواست خداوند سبحان و به مدد مولای معرفتجویان - وصول به سرچشمه گوارای معرفت را بر همگان، آسانتر نماید و رهپویان این طریقت را بهجت افزاید و در دلهای ناآلوده جوانان، شوق و شور آفریند.
در این اثر، گزیدههایی از هر سه بخش نهج البلاغه؛ یعنی خطبهها، نامهها و حکمتها، آمده است؛ امّا از بخش خطبهها بیشتر آمده است. و مجموعه آنها حدود نیمی از نهج البلاغه است.
در این که هیچ قلمی را توان ترجمه نهج البلاغه نیست، حرفی نیست. قرآن و صحیفه سجادیه و برخی دیگر از متون وحیانی و آثار ارباب عصمت علیهمالسلام نیز چنین اند؛ امّا باید کوشید که تا جای ممکن، ترجمه را به اصل، نزدیک کرد.سترگی، بلاغت، فصاحت، حلاوت و فخامت متن نهج البلاغه، چنان است که هیچ قلمی را یارای ترجمه آن، آنسان که شایسته آن کتاب عرشی باشد، نیست؛ امّا نباید که این عظمت، ما را به نومیدی و وحشت افکند و از بهره گرفتن از این نعمت، محروممان کند؛ بلکه باید بکوشیم، تا جای ممکن، جانهامان را از رایحه دلاویز معارف گسترده علوی، طراوت بخشیم.
ما بر آنیم که ترجمه نمودن نهج البلاغه، با نثری سطحی و روزنامهای، جفای به نهج البلاغه است. نمیباید و نمیشاید که عظمت نهج البلاغه را به پای «همه فهم کردنِ» آن، قربانی کرد. سزاوار نیست که این پدیده «عرشی» را که از جان آتشناک آن «باز عرش خوششکار» تراویده است و اسرار کلانی از آفریدگار و آفریدگان را نمایانده است، فرو کشانیم و «فرشی» اش گردانیم. موجودی عرشی را بر فرش نشاندن و پدیدهای افلاکی را بر خاک کشاندن، جفای هولناکی است!
میباید جلوههایی از درخشندگیهای نهج شریف، در ترجمه آن، نمایان باشد تا بتوان نام ترجمه نهج البلاغه را بر آن نهاد.
از این رو، کوشیدهایم به قدر بضاعت خویش، این وظیفت سنگین را انجام دهیم.