ما آدمیان بنا برنیازِ ذاتی، مجبور به برقراری ارتباط و همنشینی با یکدیگر ایم، و لذا مقولۀ همنشینی از اهمیّت خاصی برخوردار می شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم – در طول عمر خود - با افراد مختلفی همنشین می شویم و این همنشینی اثراتی بر ما خواهد داشت؛ اثراتی که هم می توانند خوب و مفید باشند و هم بد و مضر. لذا شناختِ همنشین و همنشینانِ ما – پیش از آنکه همنشینی ما با ایشان به درازا بکشد - و اینکه چه کسی به واقع دوست ماست امری عاقلانه می نماید. به قولی، هیچ ضرری بدتر از نشناختن و آشنا را بیگانه و بیگانه را آشنا پنداشتن نیست. گاه ما با کسی همنشین می شویم و نمی دانیم که اثری که وی بر ما خواهد گذاشت جز ویرانی نیست. از این جهت، مولوی نزدیکترین وامنترین همنشینِ آدمی را نخست، خداوند میداند و دلیل آن را عشقِ خداوند به بندگانش عنوان می کند. البته این بدینمعنا نیست که دیگران نمیتوانند و یا نمیخواهند به ما محبت عشق بورزند و ما نباید با کسی ارتباط داشته باشیم و میباید خود را در انزوا محبوس کنیم؛ بلکه بدینمعنا است که از آنجایی که خداوند عاشقترین عشّاقِ آدمی است و در قیاس با دیگران در این باب نمیتوان برای او همتایی یافت، ابتدا به همنشینی با خداوند تکیّه کنیم و سپس به همنشینی با دیگران. آدمی اگر هزاران همنشینِ خوب هم داشته باشد، اما از همنشینی با خداوند غافل شود، به قول مولانا عشق را باخته است. و نیز – و از همه مهم تر اینکه برای انتخاب دیگران به عنوانِ همنشین، شناخت را از یاد نبریم. مولانا می گوید هیچ غفلتی بزرگ تر و بدتر از نشناختنِ همنشین نیست.
آفتی نَبوَد بَتر از ناشناخت
تو برِ یار و ندانی عشق باخت
(مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۸۱)