مسأله اصالت وجود که در مقابل اصالت ماهیت طرح شده است، در فلسفه اسلامی یک مسأله مستحدث است؛ یعنی در فلسفه ارسطو و حتی در فلسفه فارابی و در فلسفه بوعلی چنین مسألهای مطرح نیست. نه در کتاب مابعدالطبیعه ارسطو مسألهای به نام اصالت وجود و اصالت ماهیت مطرح است (و قهرا در فلسفه افلاطون هم مطرح نیست) و نه در فلسفههای امثال بوعلی و فارابی. اصلا هیچ اسمی از این مسأله در آنجا نیست. این مسأله در دنیای اسلام یک سیر تاریخی داشته است که ما در مقدمه جلد سوم اصول فلسفه سیر تاریخی این مسأله را ذکر کردهایم.
این مسأله اول بار در زمان میرداماد و ملاصدرا به این صورت مطرح شد که آیا اصالت با ماهیت است یا با وجود؟ منتها میرداماد با اینکه مشّائی بود طرفدار اصالت ماهیت شد و بعد هم ملاصدرا که شاگرد او بود ابتدا نظریه استاد را پذیرفت و بعد به شدت با آن مخالفت کرد و طرفدار اصالت وجود شد به طوری که تقریبا میشود گفت که افکار اختصاصی ملاصدرا در همه فلسفه بر محور اصالت وجود است، یعنی همه آنها مسائلی است که از این اصل گرفته میشود.
این مسأله دو ریشه داشته است تا به اینجا رسیده است، یعنی دو منبع داشته است که این دو منبع به اینجا منتهی شده است.
یک منبع، بحثهای فلسفی متکلمین است؛ چون متکلمین دوگونه بحث دارند: بعضی بحثهایشان بحثهایی است که صرفا در اطراف مسائل مذهبی است و بعضی بحثهایشان بحثهایی است که در مسائل فلسفه اظهارنظر کردهاند و به مخالفت با فلاسفه برخاستهاند. متکلمین در بسیاری از مسائل فلسفه خیلی ناخن میزدهاند و حرفهای فلاسفه را مورد سؤال قرار میدادهاند و لذا آنها یک سلسله مسائل را طرح کردند که اگرچه حرفهای خود آنها مقبول فلاسفه واقع نشد ولی راهی گشود برای مسائل جدید.
منبع دیگر، حرفهای عرفاست، البته از محییالدین به این طرف. تا دوره محییالدین مسأله وحدت هم اگر در عرفان مطرح شده ـ که مطرح هم بوده است ـ به صورت وحدت وجود به این معنا که بعدها مطرح شده نبوده است. اینکه درباره وجود به شکل فلسفی بحث شود، برای اولین بار به وسیله محییالدین و شاگردان او انجام گرفته است. ما قبل از محییالدین و شاگردان او بحثی درباره وجود و تحت عنوان وجود نمیبینیم. حتی در عرفان فارسی هم از دوره محییالدین به بعد است که مثلا در تعبیرات مولوی هست. در تعبیرات فنّاری مثلا، ما چنین چیزی پیدا نمیکنیم ولی در تعبیرات محییالدینی هست و میبینیم که مثنوی اساسا بر مبنای همان وحدت وجود محییالدینی میچرخد.
بنابراین، این مسأله به صورت یک مسأله طرح شده که آیا ماهیت را باید اصیل بدانیم یا وجود را، یعنی ما باید از ایندو یکی را انتخاب کنیم، یا این را یا آن را، به طور قطع قبل از میرداماد و ملاصدرا نبوده است؛ و حتی ما مکرر گفتهایم که این نکته که همیشه به شیخ اشراق نسبت میدهند که شیخ اشراق اصالت ماهیتی بوده است به یک معنا درست است ولی به یک معنای دیگر درست نیست. اگر کسی خیال کند که این مسأله برای شیخ اشراق مطرح بوده است که از ایندو ما باید یکی را انتخاب کنیم، درست نیست. در هیچیک از کتابهای شیخ اشراق چنین مسألهای مطرح نیست که آیا وجود اصیل است یا ماهیت؟ ولی شیخ اشراق مسألهای را به شکل دیگر طرح کرده است که لازمه حرفش را اینچنین گرفتهاند.
ما قبلا بحث زیادت وجود بر ماهیت را مطرح کردیم و عمدا هم آن بحث را قبل از بحث اصالت وجود مطرح کردیم تا اینکه مطلب روشن باشد. گفتیم بحث زیادت وجود بر ماهیت یعنی مغایرت وجود با ماهیت در ذهن؛ یعنی وجود نه جزء ماهیت است و نه عین ماهیت؛ یعنی ما نمیتوانیم هستی را به عنوان جنس یا فصل یک ماهیتی بپذیریم (که گفتیم درست میشود نقطه مقابل حرف هگل که هستی را جنسالاجناس میداند). شیخ اشراق یک بحث دیگری طرح کرده است تحت عنوان «فی عدم زیادة الوجود علی الماهیة فی الخارج» یعنی در خارج، وجود و ماهیت دو چیز نیست. اوّل فرض کرده است که ماهیت عینیت دارد، آنوقت برای وجود عینیتی زائد بر عینیت ماهیت قائل نیست.
کتابی شایان توجه برای دانش جویان فلسفی اسلامی در راستای فهم بهتر از کتاب شرح منظومه ی ملاهادی سبزواری
با این وجه برجسته که شهید مطهری در محدوده ی فکری خود تلاش می کنند، مسائل فلسفی در بیان حکیم سبزواری را با مسائل و ددغده های روز فلسفه غرب پیوند بزنند و تا حدی رویکردی تطبیقی در این کتاب دارند
4
متاسفانه این کتاب مطهری خیلی خوانده نشده است. در حالی که میتوان گفت یکی از بهترین کتب ایشان در زمینه فلسفه اسلامی و بالاخص شرح منظومه حاجی سبزواری است