درباره درآمدی بر حقوق فرهنگی و تنوع فرهنگی در سیاست گذاری ﻭ حقوق بین الملل
از دهۀ ۱۹۵۰، هدف اصلی خطیمشی سازمان ملل متحد نسبت به ملل مستعمره و «توسعهنیافته»، توسعۀ اقتصادی بود. در چارچوب چنین نگرشی، بهطورکلی، مسئلۀ فرهنگ، فقط در قالب «بازتعدیل فرهنگی»؛ یا بهبیاندیگر، تحمیل تحولات فرهنگی در جهت پذیرش الگوی توسعهای بود که در کشورهای مذکور، رواج یافته بود. عقیده بر این بود که فرهنگ
— بهویژه، فرهنگ سنتی — مانع و سد توسعه است؛ و بنابراین، چنین بازتعدیلی در جهت غلبه بر مقاومت اجتماعات در برابر «... اقداماتی بود که در جهت رواج پیشرفت فنی صورت میگرفت؛ زیرا اصولی بر آنها حاکم بود که در جهت مخالف چنین پیشرفتهایی حرکت مینمود...». با وجود این، کشورهای آسیایی، دنبالهروی مسیر متفاوتی بودند که در آن، بهدنبال توسعۀ فرهنگها و هنرهای سنتی خود بودند، و درعینحال، مقلد یا پذیرندۀ فرهنگ غربزدۀ مدرن نیز بودند. کنفرانس باندونگ که در دهۀ ۱۹۵۰ برگزار شد، با تأکید بر «ارزشهای آسیایی» بهعنوان نیرویی سازنده و نمادین برای ایجاد توسعه در قارۀ آسیا، چارچوب متفاوتی را برای گفتوگو پیرامون خطمشیهای فرهنگی فراهم نمود. این هماهنگی با کشورهای امریکای لاتین و آفریقا در تغییر جهت بهسمت «توسعۀ درونزا» بود که به میراث فرهنگی اقوام و مردمان محلی، بها داد.
پس از آن، تا دهۀ ۱۹۷۰، توسعه، بهطورکلی، بهعنوان پدیدهای صرفاً اقتصادی قلمداد شده است، که طبق آن، رشد تولید ناخالص داخلی کشور، شاخص اصلی موفقیت بود، البته، در برخی موارد، چنین رشدی، تنها شاخص موفقیت بهشمار میرفت. در قالب چنین تصویری از توسعه، فرهنگ، غالباً، بهعنوان مانع توسعه تلقی میشد، بهویژه، «فرهنگهای سنتی» کشورهای فقیر و برخی از نظریات توسعه، که بهطورکلی، از خطمشیهای «فرهنگپذیری» حمایت میکنند. پس از آن، در طی دهۀ ۱۹۷۰، و بهعنوان واکنشی نسبت به این امر در آفریقا و امریکای لاتین، تحولی فکری بهسمت مفهوم «توسعۀ درونزا» شکل گرفت، که طبق آن، به فرهنگهای قومی و محلی (و زبانها)، بها داده میشد. در مواجهه با آثار پیچیدۀ استعمارزدایی و نابودی اقتصادهای کشاورزیمحور، که ابزار تداوم اکثر فرهنگهای بومی و محلی را فراهم میکرد؛ (مورد اخیرالذکر بهواسطۀ اجرای الگوهای توسعه اقتصادی که توسط مؤسسات «برتونـ وودز» تحمیل شد، صورت گرفته است)، اکثر کشورهای در حال توسعه، با مشکل تخریب نهادها و قالبهای مختلف فرهنگی، که در طی هزاران سال وجود داشتهاند، روبهرو هستند. از برخی جهات، کشورهای مذکور، با تأکید بر «توسعۀ درونزا» و متأثر از سبکهای زندگی و ابزارهای امرار معاش سنتی و قدیمی، سعی نمودند تا برای ایجاد توازن در این گرایش، بهجای اقتصاد، فرهنگ را در الگوی توسعه جایگزین نمایند. علاوهبراین، دفاع از فرهنگهای قومی و ملی، در آن زمان، از عوامل اصلی جنبشهای لیبرال ملی بود. بهطور مثال، در آفریقا، ژولیوس نیرر، خطمشی حمایت از فرهنگها و زبانهای آفریقایی را طراحی نمود و امه سیزر، «نگرش سیاه» [آگاهی و غرور نسبت به جنبههای فیزیکی و فرهنگی میراث آفریقایی] را بهعنوان جنبشی فرهنگی و بینالمللی توسعه داد.
بااینحال، در طول این دوره، تناقض یا تعارضی درونی در سیاستگذاریهای بینالمللی در زمینۀ توسعه، پدیدار گشت که امروزه، پیوسته، ما را دچار مشکل میسازد. این تفکر «مدرنگرایان» است که پیروی الگوهای توسعهای نظام اقتصاد لیبرال هستند و معتقدند که فرهنگهای «سنتی» و «عامیانه» باید در برابر مدرنیزاسیون عقبنشینی کرده تا پیشرفتهای فنی و سایر دستاوردهای مدرن در جامعه پذیرفته شوند.