کتاب حاضر میراث بینالنهرین را بررسی میکند؛ به عبارت دقیقتر، به بررسی سه مورد از نوآوریهای مهمی میپردازد که در هزارۀ چهارم ق.م از رویارویی سومریها و اکدیها در عراق امروزی پدید آمد: نوشتار، عقلانیت و دین. در این کتاب پیشرفت نوشتار را در بستر نسبتش با اندیشه و تعصب دینی، یعنی دو مقولهای که به محض پدید آمدن نوشتار از دل آن زاده شدند، و چگونگی پذیرش آن از سوی اقوام دیگر برمیرسیم: سامیهای سوریه که خط را اصلاح کردند و یونانیها که آن را کامل ساختند. در نقطۀ اوج تکاملی طولانی مشخص شد که عقلانیت ــ یا «عقلانیتها» به قول ژانپییر ورنان ــ و ادیان جهانی دو محصول فرعی خط و نوشتار هستند، دو محصولی که قادرند هنجارهایی کلی و مستقل از شرایط بیافرینند.
جستجوی سرآغازها پژوهش دربارۀ جریانهای انتقال را نیز در بر میگیرد، اما در این کتاب نویسندگان میخواهند به بررسی اَشکال تاریخی این سه پدیده در میان اقوامی بپردازند که دست به اخذ و اقتباس این پدیدهها زدند یا آنها را دگرگون ساختند. هر یک از این تمدنها، به سبک و سیاق خاص خود، و بسته به شرایط مادی، اجتماعی و فرهنگیشان، از میراثی مشترک بهرهمند شدند. در اثر حاضر هدف این نیست که مراحل مختلف تحولی تصویر شود که نهایتاً در عقلانیت یونانی و یکتاپرستی عبرانی به کمال خود رسید. اگرچه به طور قطع ثابت شده که بینالنهرین، دستکم در بخشهای غربی دنیای قدیم، سرچشمۀ تمدن بشر بوده است، شاخههای متعدد و پایدار این سرچشمه همگی به جریانی یگانه مبدل نشدند. بلکه بهعکس، این شاخههای متعدد هرگز از دگرگونی و رشد و آمیزش بازنایستادند. اینگونه بود که ایدههای بینالنهرینی همانند کالاهای مادی و فناوریاش، به شرق یعنی به سرزمینهای ایرانی و به غرب یعنی به سوریه و دورتر از آن به یونان سرازیر شدند. این ایدهها که تمدنهای هخامنشی، آرامی، عبرانی و یونانی آنها را اخذ و اصلاح میکردند گاه دچار تغییرات کمابیش بنیادی میشدند و گاهی نیز بدون تغییر و در شکل جریانهای فکری، مجموعۀ اساطیر و عقاید از اینجا و آنجا سر برمیآوردند.
از این واقعیت که دو موجودیت با نامهای تصنعی شرق و غرب ایدههای فوق را به ارث بردند به هیچ وجه نمیتوان نتیجه گرفت که بر درخت ششهزارسالۀ تمدن بینالنهرین فقط همین دو شاخۀ بزرگ روییده است. معمولاً در تاریخ، مسئلۀ سرآغازها برای هر کس که حاضر باشد دیدگاه ایدئولوژیکش را دربارۀ هویت فرهنگی کنار بگذارد دربردارندۀ نکاتی جذاب خواهد بود. از این رو در پس مفهوم «غرب» میتوان تأثیرات اسلامی بسیاری یافت. اسلام نیز که معمولاً میکوشیم آن را به «شرق» فروکاهیم بسیاری از تنشهای موجود میان شرق و غرب خود را پنهان میکند و همواره ناگزیر از روبهرو شدن با ملل مهم شرقی ــ یعنی چین و هند ــ در آن سوی مرزهای خود بوده است.