«میگن چشمها پنجرهای رو به روح آدماند. من نمیدونم چشمهای اون پنجرهای رو به چی بود و حدس میزنم حالا حالاها ندونم. اما اون بیرون چیزای دیگهای برای دیدن هست و چشمای دیگهای که ببینند و اون جاست که همهی اتفاقا میافته.»
کتاب «جایی برای پیرمردها نیست» No Country for Old Men نوشتهی «کارمک مک کارتی» در سال 2005 منتشر شد. این کتاب روایت داستانی پرهیجان و پرکششِ از یک ماجرای تعقیب و گریز در آمریکا و مکزیک است. داستان این کتاب با درگیری دو گروه قاچاقچی مواد مخدر که بسیار خطرناک هستند آغاز میشود که مرد کشاورزی از دور آن را مناظره میکند. این مرد پس از درگیری با صحنهای خونین و یک ساک پول کلان بیصاحب روبهرو میشود. مواجههی این کشاورز و تصاحب این پول ادامهی داستان را شکل میدهد و خواننده را در فضایی وهمآلود و مبهم همراه خود میکند.
کتاب صوتی «جایی برای پیرمردها نیست» فضای گیرا و جذاب دارد و برای علاقهمندان به آثار پلیسی و جنایی بسیار لذتبخش و خواندنی است. «کارمک مک کارتی»، نویسندهی این اثر در این داستان تقابل همیشگی خوبی و بدی و زندگی و مرگ را به تصویر کشیده و در میان فضایی پرتنش و پلیسی ابعاد گوناگون وجودی انسان را واکاوی کرده است. براساس داستان جنایی این کتاب «برادران کوئن» دو فیلمساز آمریکایی مشهور در سال ۲۰۰۷ فیلم سینمایی بسیار موفق و پرمخاطبی ساختند که در آکادمی اسکار همان سال نامزد دریافت هشت جایزه و برنده چهار جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد.
«کارمک مک کارتی» Cormac McCarthy داستاننویس اهل آمریکا در ۲۰ جولای ۱۹۳۳ در ایالت رودآیلند به دنیا آمد. او کودکیاش را در فضایی مذهبی گذراند و در جوانی تحصیل در رشتهی علوم انسانی در دانشگاه تنسی را آغاز کرد. او چهار سال برای نیروی هوایی فعالیت و از همان زمان نوشتن را شروع کرد. او داستانهایش را در نشریات دانشگاهش منتشر میکرد و موفق به دریافت جایزهی اينگرام – مريل شد. او از این پس استعدادش در نوشتن را رشد داد و اولین اثرش را در سال 1965 نوشت. او پس از انتشار این اثر جایزه بورس تحقیقاتی و کمکهزینه موسسه راکفلر را دریافت و به چندین کشور سفر کرد. «کارمک مک کارتی» بانام اصلی «چارلز مک کارتی» نویسندهای متفاوت است، او به اصول نگارشی اعتقادی ندارد و آثارش را بدون علائم دستوری مینویسد. او تا امروز چندین اثر خواندنی و داستانی دیگر منتشر کرده است که برخی از آنها ازجمله «همهی اسبهای زیبا»، «جاده» و «گذرگاه کاوه» به فارسی ترجمه شدهاند.
چشمها را بست و سرش را چرخاند و یکدست را بلند کرد تا چیزی را پس بزند که نمیشد پس زد. شیگور به صورتش شلیک کرد. هر آنچه ولز قبلاً فهمیده بود یا فکر کرده بود يا دوست داشته بود به دیوار پشت سرش پاشید و آرام به پایین لیز خورد. چهرهی مادرش. اولین دوستش. زنانی که میشناخت. چهرههای مردانی که پیش از او مرده بودند. بدن بیجان کودکی در کنار مسیلی در کشوری دیگر. او با نیمی از سرخود روی تخت افتاد با دستانی باز از هم درحالیکه بخشی از دست راستش هم نبود. شیگور ایستاد و پوکههای خالی را از روی زمین برداشت و به شان فوت کرد و در جیبش انداخت و ساعتش را نگاه کرد. از روز تازه یک دقیقه گذشته بود.
از پلههای پشتی پایین رفت و از عرض پارکینگ گذشت تا به ماشین ولز رسید و سوئیچ ماشین را از دسته کلیدی که ولز همراه داشت پیدا کرد و در را باز کرد و جلو و عقب و زیر صندلیها را گشت. ماشین اجارهای بود و هیچچیز در آن نبود جز قرارداد اجاره در داشبورد. در را بست و ماشین را دور زد و در صندوقعقب را باز کرد. هیچ. به سمت راننده رفت و در را باز کرد و دستگیرهی کایوت را زد و رفت و در کایوت را باز کرد و موتور را نگاه کرد و در کاپوت را بست و ایستاد و به هتل زل زد. در همین لحظه موبایل ولز زنگ زد. شیگور گوشی را از جیبش درآورد و صفحه را نگاه کرد و دکمه را فشار داد و گوشی را نزدیک گوشش برد و گفت بله.
ماس که بازوی پرستار را گرفته بود عرض بخش را راه رفتوبرگشت. زن به اسپانیایی حرفهایی به او میزد تا روحیهاش را بهتر کند. در انتهای راهرو چرخیدند و برگشتند. عرق روی پیشانیاش نشسته بود. زن گفت. ماس سر تکان داد. گفت واقعاً که.
نیمههای شب خواب وحشتناکی دید و بیدار شد و کشانکشان در راهرو رفت تا به تلفن رسید. شمارهی ادسا را گرفت و به پیشخان تکیه داد و صدای زنگها را گوش داد. تلفن مدتی طولانی زنگ خورد. بالاخره مادرزنش گوشی را برداشت.
لیولین هستم.
نمیخواد با تو حرف بزنه.
چرا میخواد.
میدونی ساعت چنده؟
برام مهم نیست ساعت چنده. گوشی رو نگذار.
بهش گفته بودم چه اتفاقی میافته، نگفته بودم؟ بهش گفتم این دورهایه که می گذره. حالا هم داره میگذره.
گوشی رو نگذار. برو سراغش بیدارش کن.
کتاب صوتی «جایی برای پیرمردها نیست» نوشتهی «کارمک مک کارتی» را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «محسن زرآبادی پور» منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. این اثر را «امیر احمدی آریان» مترجم آثار ادبیات بینالملل ترجمه و آن را نشر چشمه سال 1393 منتشر کرد که نسخهی الکترونیک آن نیز در فیدیبو موجود است. «امیر احمدی آریان» نویسنده، مترجم و روزنامهنگار تحصیلاتش را در رشتهی مهندسی متالوژی به سرانجام رسانده است ولی درزمینهی مطبوعات و ادبیات فعالیت میکند. از آثار دیگر او میتوان به کتاب «زنانه نیست» اثر «پی. دی. جیمز» اشاره کرد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 487.۳۴ مگابایت |
مدت زمان | ۰۸:۵۰:۵۶ |
نویسنده | کارمک مک کارتی |
مترجم | امیر احمدی آریان |
راوی | محسن زرآبادی پور |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۱۱/۳۰ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
متاسفانه اینقدر تو پخش نظرات ضعیف عمل میکنید که نهایت نداره نظرخودم روبانام پروفایل خودم ذیل یه کتاب دیگه دیدم... چطورخواننده میخواد درست تصمیم بگیره تا دلتون بخواد ازاین بی برنامگی ها... همه چی کیفیت صدای راوی نیست
درجه یک عالی،حتما گوش بدید و لذت ببرید هم از داستان هم خوانش راوی هنگام صحبت جای شخصیت ها الکی ادا اصول در نمیاره و خیلی خوب اجرا میکنن
ترجمهی خوب و روایت جذاب.صدای گوینده و بیانش عالی بود. جدا لذت بردم.