کتاب «درهی پنهان» اثر «محمد قراچهداغی» سال 1386 از سوی نشر چشمه منتشر شد. این اثر روایت زندگی مردی ایرانی است که در آمریکا زندگی میکند. او داستان را از شهر لسآنجلس آمریکا آغاز میکند و تصویری جدید از زندگی را به خواننده نشان میدهد. این مرد در میان داستان در پی اتفاقهایی به ایران بازمیگردد و خانوادهاش را ملاقات میکند. شیوهی روایت این مرد از زندگی و توصیفهای زیبای او این اثر را به داستانی متمایز تبدیل کرده است. این شخصیت، داستان را از دریچهای جدید به تصویر میکشد و خواننده را با خود در میان فرازوفرودهای داستان همراه میکند.
«محمد قراچهداغی» در این داستان بلند نوعی نثر و روایت خاص را بیان کرده است، او با بهکارگیری جریان سیال ذهن میان حال و گذشته ارتباط جذابی برقرار کرده و داستانی پر از توصیف را نوشته است. او این کتاب را با نثری سلیس و روان نگاشته است که دیالوگهای کمی دارد. این اثر در میان رفتوآمد زمانی ابعاد متفاوت شخصیت راوی داستان را به کنکاش میکشد و درون او را کاوش میکند. این اثر در میان رمانهای فارسی سالهای اخیر جایگاه ویژهای دارد و در سال 1387 موفق به دریافت جایزه ادبی «واو» شد. در این مراسم هیئتداوران این اثر را اینگونه توصیف کردند: «رمان دره پنهان با توجه به شیوه نو و نامنتظر روایت، شکستن معیارهای متداول ادبی و همچنین مفاهیم عمیق انسانی و زبانی فاخر و اسطورهای، جایزه رمان متفاوت را از آن خود کرده است.»
کتاب صوتی «درهی پنهان» با صدای «محسن زرآبادی پور» از سوی ناشر صوتی آوانامه منتشر شده است که در همین صفحه برای دانلود و گوش دادن موجود است. «محمد قراچهداغی» این اثر را با چنین نثر زیبا و پرکششی که مملو از ترکیبات زیبا و لطیف است، آغاز کرده است: «دور دور، دور از نو، در آبی، خاکستری از گلولای و انباشته از حبابهای ریزودرشت، میان هستی و نیستی در نوسان بود. از پیوند پارههایی سرگردان هست میشد و با گسستشان نیست میشد. همسان مانندانش، برآمده از گلولای و حبابها بود. چنان نماند و دگرگون شد.»
«محمد قراچهداغی» مترجم و نویسندهی ایرانی در تاریخ 12 آبان سال 1326 به دنیا آمد. او تحصیلات دبیرستانیاش را با دیپلم ریاضی به سرانجام رساند و در دههی چهل در دانشگاه ملی ایران (دانشگاه شهید بهشتی فعلی) رشتهی اقتصاد را دنبال کرد. او پس از دریافت مدرک لیسانسش مدتی را به انگلیس رفت و در آنجا زندگی کرد. او پس از بازگشتش به ایران در سازمان هواپیمایی کشوری بهعنوان اولین مدرس ایرانی مشغول به فعالیت شد.
«محمد قراچهداغی» از دههی پنجاه فعالیت در حوزهی ترجمهی آثار بینالمللی را آغاز کرد و در مدتزمان کوتاهی شناخته شد. او یکی از پرکارترین مترجمان ایرانی است و تا امروز بیش از پانصد کتاب ترجمه کرده است. «محمد قراچهداغی» کتابهای روانشناسی، تربیت کودک و نوجوان، کسبوکار، اقتصاد و رمان را به فارسی ترجمه میکند و چندین داستان هم نگاشته است. او خواهرزاده سهراب سپهری شاعر و نقاش برجستهی ایرانی است و استعداد در حوزهی ادبیات و نوشتن دارد. ازجمله برخی از آثار او میتوان به «آیا هر ارتباطی ارتباط است؟»، «کسب درآمد»، «عشق هرگز کافی نیست»، «برنامه پرواز»، «سهشنبهها با موری» و «نمیتوانی روز مرا خراب کنی» اشاره کرد که نسخهی صوتی و الکترونیکی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
بامداد، برای نخستین بار ماندن در بستر را از رفتن به خانهی رشید بای و به چرا بردن رمهی گاوها آسانتر یافتم. با برآمدن خورشید، پدرم داس و نان را برداشت و روانهی علفزار شد. روی توشک نشستم و همهی رویدادهای گذشته، از لبخند نسیمه در نخستین دیدار تا نگاه پرراز شب پیش او را برای مادرم گفتم. همه را شنید و گفت: «اگر رشید بای آگاه شود، تو و نسیمه را میکشد. بیهوده است، اما پدرت باید برای خریدن نسیمه با رشید گفتوگو کند.»
رشید بای از مال دنیا بینیاز بود، اما آزش برای اندوختن تمامی نداشت. بهای نسیمه را یک لعل بدخشی بهاندازهی تخم کبوتری خواهد و پدرم را درمانده باز فرستاد. میدانست که پدر عبدالله سالها در غاران، در خدمت امیر بدخشان، دل کوهها را برای لعل سفته بوده است و میپنداشت که اگر مرده ریگی چنین باارزش بر جای گذاشته باشد، آن را با فروش نسیمه به دست آورد.
با گریز بزمجهای از زیر پا، خود را در قیچا قلعه یافتم. خورشید در میانهی آسمان بود و تابش تیز آن دودلی و ترسی را که در آغاز داشتم، دور کرده بود. از ردیف خانههای گلی گذشتم و به باغها رسیدم. درخت بادامی نزدیک نهر، مرا فراخواند. سبز برگهایش در میان سفید شکوفههایش گم بود. چکمن را از تن بیرون آوردم و زیر سایهاش گستردم.
چاروق ها را کندم و پایبرهنه به نهر نزدیک شدم. آب سرد و زلال خستگی پاهایم را شست و برد. چند جرعه آب همراه با نان و پیاز، نیمی از توان ازدسترفتهام را بازگرداند. در جستوجوی نیمهی دیگر، روی پشم زبر چکمن، زیر درخت بادام دراز کشیدم و چشمهایم را بستم.
چهرهی گنگ نسیمه در تاریکی، بهزودی تبدیل به پیکر تمام قدش روی ایوان رشید بای شد. جامهی سفیدی به تن داشت و تاجی از شکوفههای سفید بادام روبند زعفرانی رنگش را آراسته بود. بیلدویی که در نخستین دیدار به سویم پرتاب کرده بود، به دورش پیچیده بود. با شنیدن صدای پایم، سرش را نرم چرخاند و پس از درنگی روبند را بالا زد. چهرهاش مانند گچ، سفید و کاسههای چشمانش، خالی بودند. مات نگاهش میکردم که رشید بای و پسر بزرگش در پس نسیمه پدیدار شدند. هر دو میخندیدند. رشید پیراهن و تنبانی به تن و لنگی فاخری بر سر داشت. قامت بای بچه را تون زربفتی در برگرفته بود و تاقی سفیدی آراسته به نخهای زرین، روی سرش بود.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 403.۹۹ مگابایت |
مدت زمان | ۰۷:۱۹:۵۴ |
نویسنده | محمد قراچه داغی |
راوی | محسن زرآبادی پور |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۱۰/۰۴ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |