ذوق و شوق نظافت داشت و از پذیرائی کردن لذت میبرد به نسبت درآمدی که از کار کتاب داری خود داشت خیلی جوانمرد و دست و دلباز بود فضولی با شنیدن خبر مرگ او بر اثر مسمومیت و پیش از بازگشت به مدرسه و حجره محل اقامت خود و تصمیم گیری برای بررسی مجدد آن خنجر با خود فکر میکرد:
"اولاً که او آن طور که دربان میگفت مسموم نشده بود او زهری را که در انگشترش داشت خورده بود "
و با خود افسوس خورد:
"خدایا چقدر ساده بودم که فکر کردم در انگشترش با خود مواد مخدر به همراه دارد"؛ اما این پیر مرد چرا باید خودکشی میکرد؟ اگر با حاکم عثمانی جدید مشکلی نداشت پس در این صورت مرگ او در هالهای از ابهام باقی میماند. کسانی که سراغ او را از دربان گرفته بودند احتمالاً دنبال خنجر میگشتند. این فکر حتی برای یک لحظه او را رها نمیکرد ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود شاید هم به همین دلیل بود که تصمیم گرفته بود خنجر را مجدد بررسی کند. این خنجری که در میان دستان او بود شباهتی به خنجر اهالی کربلا که به طور مرسوم برای تکمیل و زینت لباسشان و در ناحیه شکم بر روی کمربندشان میبستند و با شاخ قوچ ساخته میشد نداشت، معلوم بود که این خنجر یک خنجر عتیقه است. این روزها کسی چنین خنجری نمیساخت شاید این یکی از شاهکارهای هنری استاد کارانی بود که شمشیرهای مرصع و نادیدهای را که به شاهان ایرانی هدیه داده میشد، میساختند سنگهای تزئینی روی آن به نظر او خیلی خاص بودند وقتی با دقت به دسته خنجر نگاه میکردی، متوجه میشدی که تصویر دست راستی روی آن است که انگشت انگشتری و انگشت کوچک آن از هم جدا و انگشتهای میانی به هم چسبیده هستند قبلاً هرگز به این موضوع دقت نکرده بود این دست نشانه ی چه چیزی میتوانست باشد؟ آیا ممکن بود یکی از آن نشانههای قبیلهای مرسوم بین اعراب باشد؟