روزی روزگاری در جنگلی زیبا و سرسبز زنبورها با شادی مشغول جمعکردن شهد گلها بودند.
روز بسیار زیبایی بود. پرندگان آواز میخواندند و با خوشحالی به این طرف و آن طرف پرواز میکردند.
در این جنگل شیر کوچولوی سرحالی هم زندگی میکرد.
آن روز، شیر کوچولو در حمام مشغول تمیزکردن خود بود.
او موهایش را شامپو زده بود و داشت سرش را با دقت میشست.
در همین وقت گربه کوچولو به دیدن شیر کوچولو آمد.
آن ها از بچگی دوستان صمیمی و خوبی برای هم بودند. گربه منتظر ماند تا کار نظافت شیرکوچولو تمام شود و از حمام بیرون بیاید.
در این داستان کودکان با موضوع صرفه جویی در مصرف آب آشنا میشوند.