

کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد
نسخه الکترونیک کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
معرفی کامل کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد را رایگان بشنوید
نقد و بررسی کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد
«مارتا اندرسن»، رابین هود دنیای ادبیات مدرن است. این زن جسور و ماجراجو تا امروز در سه اثر بزرگ نویسندهی سوئدی «کترینا اینگلمن سوندبرگ» ظاهر شده است: «پیرزنی که تمام قوانین را زیرپا گذاشت»، «پیرزن دوباره شانس میآورد» و «پیرزن یک بار دیگر قانونشکنی میکند». مارتای هفتاد و نه ساله با نقشهها و برنامههای عجیب و غریبی که همیشه در سر دارد، توانسته طرفداران زیادی در تمام دنیا پیدا کند. شهرت کترینا سوندبرگ با خلق این مجموعه کتاب، از سوئد هم فراتر رفته و حالا تمام دنیا این نویسندهی خوشذوق را میشناسند و او را تحسین میکنند.
خلاصه داستان کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد
مدتها از جریانات سرقت بانک و فرار از آسایشگاه سالمندان گذشته است و حالا «مارتا»، «آناگرتا»، «کریستینا»، «شنکش» و «مغز» در لاسوگاس زندگی آرام و بیدغدغهای دارند. اما این همه آرامش و سکوت، بهزودی باند بازنشستهها را کلافه میکند. روح سرکش و ماجراجوی آنها آرام و قرار ندارد. پس بار دیگر اعضای تیم دست به کار میشوند و این بار آمریکا را به هم میریزند و با هویت جعلی وارد سوئد میشوند. پروژهی سرقت باز هم شروع میشود، اما این بار هدف آنها این است که مثل رابین هود و جان کوچولو، به مستمندان و سالخوردگان آسایشگاهها کمک کنند.
درباره کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد
فریب واکرها و کمر خمیدهی این پیرزنها و پیرمردها را نخورید. این تیم بازنشسته، از پس هر کاری برمیآید. آنها قانونشکنانی هستند که تعریف دنیای ادبیات را از شخصتهای قهرمان داستانها تغییر دادهاند. کترینا سودنبرگ با نوشتن این مجموعه کتاب، توانسته بهخوبی رسالت نویسندگی خود را انجام دهد. او دغدغههای بزرگی دارد. کترینا دیگر نگران کودکان و نوجوانان نیست. هر چه باشد، ادبیات دنیا پر است از انواع کتابهای داستانی و روانشناسی برای تضمین کیفیت و سلامت زندگی نسلهای جوان و نوپا. او این بار از سالمندان مینویسد، جوانان دیروز که تا همین چند سال پیش آنها هم پر از شور زندگی و شیطنت بودهاند. از دید این نویسنده، عجیب است که صاحبان قدرت و ثروت بخواهند این همه روی نسلهای جوان سرمایهگذاری کنند و همین که افراد پیر و سالخورده شدند، آنها را کنار بگذارد و نیروهای تازهنفس را جایگزین آنها کند.
البته این هم یکی از سیاستهای دردناک و آزاردهندهی دنیای سرمایهداری است که نگاهی ابزاری به انسانها دارد. تا وقتی که فردی از نیروی جوانی و سرزندگی برخوردار است، به عنوان مهرهای ارزشمند در جامعه شناخته میشود. اما همین که کمی پا به سن گذاشت، باید کنار برود تا نیروهای جوانتر جایش را بگیرند. واقعیت این است که کسی نمیداند از همین آدمهای پیر و لرزان چه کارهایی ساخته است. بهترین ایدهها، نقشهها و برنامههای زندگی ممکن است در سر یکی از همین افراد باشد.
سوندبرگ با نوشتن مجموعه داستانهای مارتا، تلنگر سنگینی به تمام انسانهای دنیا میزند. او با همین کلمات ساده و طنزآمیز به مخاطبان یادآوری میکند که نباید به سالمندان به چشم اشیایی از کار افتاده و فرسوده نگاه کرد. باید بدانیم که تمام افراد، فارغ از سنوسال، حق زندگی کردن و لذت بردن از نعمتهای آن را دارند. کافیست تمام پیرمردها و پیرزنها را از فضای شهر و جامعه به مراکز نگهداری منتقل کنیم تا ببینیم شهر چقدر سوت و کور شده است، روح زندگی مرده و تمام شهر پر است از آدمهای پراضطراب و پرتنشی که با عجله در حال رفت و آمدند. دیگر هیچ رهگذری با آرامش و سکوت از کنارتان رد نمیشود و از سرِ صبر و حوصله، لبخندی به رویتان نمیزند.
مارتا کسی است که در برابر تمام این ناعدالتیها قد علم میکند و حتی دار و دستهای تشکیل میدهد. او حاضر نیست محکوم به زندگی بهظاهر پر از آرامش و آسایش در مرکز نگهداری از سالمندان شود. زندگی آن بیرون جریان دارد و او اسیر اتاقی سرد و مرده است. این قهرمان پر شر و شور حتی در آستانهی هشتاد سالگی هم دست از ماجراجویی برنمیدارد. فرار او از خانهی سالمندان تنها بخش کوچکی از رویاهای بزرگش است. حالا او و دوستانش حتی از سوئد هم فرار کردهاند و آزاد و رها، در آمریکا زندگی میکنند. اما روح بزرگ مارتا طاقت نمیآورد. او این آرامش را برای خودش نمیخواهد. باید برگردد و به همنسلان و دوستان خود کمک کند، تا آنها هم فرصت تازهای برای زندگی کردن داشته باشند. جایی که جامعه در چرخهی باطل بیعدالتی گرفتار شده، باید دست به کار شد و مثل رابین هود و جان کوچولو، از ثروتمندان دزدید و به فقرا بخشید. همانطور که نویسنده در این کتاب میگوید «وقتی جامعه به وظایف خود عمل نمی کند، آدمها باید خودشان دست به کار شوند و باند بازنشستهها زحمت این کار را به دوش گرفته بود. در دنیایی که در آن ثروتمندها هر روز ثروتمندتر و فقیرها هر روز فقیرتر می شدند، اعضای باند بازنشستهها احساس میکردند مجبورند برای حمایت از اعضای ضعیفتر جامعه مرتکب خلاف شوند».
سوندبرگ در این کتاب و دو کتاب دیگر این مجموعه، مسالهای جدی و بحرانی را مطرح کرده است. اما زیرکی او این است که توانسته با ایجاد داستانی متفاوت و زبان طنز ظریف و دلچسب، کارهایش را از فضای انتقادی خشک و متعصبانه دور کند. همین هم میشود که مجموعه داستانهای مارتا و گروه تبهکار بازنشستهها، در تمام دنیا طرفداران زیادی دارد و حتی افراد زیادی را به فکر ایجاد تغییر در نظام زندگی و جامعه انداخته است.
درباره نویسنده
ملکهی داستانهای تاریخی در سوئد کسی نیست جز کترینا اینگلمن سوندبرگ. او که زمانی باستانشناس دریا بوده، با تلفیق دانش آکادمیک و ذوق نویسندگی خود توانسته آثار ماندگار و محبوبی در سوئد خلق کند. «نقرهی وایکینگها» و «طلای وایکینگها» از معروفترین آثار تاریخی او هستند. کترینا در سال 1999 برندهی جایزهی ادبی وایدینگ شد. کتابهای «پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت»، «پیرزن دوباره شانس میآورد» و «پیرزن یک بار دیگر قانونشکنی میکند» از محبوبترین کتابهایی هستند که تا امروز از منطقهی اسکاندیناوی به دنیا معرف شده است.
ترجمه کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد به فارسی
«کیهان بهمنی» با داشتن دکترای زبان انگلیسی یکی از مترجمان پرکار و موفق ادبیات ایران است. او همیشه سعی میکند در انتخاب آثاری برای ترجمه، گزیدهکار باشد. او سلیقه و ذائقهی مخاطب فارسیزبان را در نظر میگیرد و آثاری را برای ترجمه انتخاب میکند که در کنار جذابیت داستانی، میتواند دروازهای رو به دنیاهای بزرگتر باشد. «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» اثر «یوناس یوناسون»، «سیزیف» اثر «ورنا کست»، «زن دیوانه روی پل» اثر «سو تونگ» و «فرزند پنجم» اثر «دوریس لسینگ» از برجستهترین ترجمههای بهمنی هستند.
در بخشی از کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد میخوانیم
یک هفته از برخورد جالب خیابان هایث گذشته بود و مارتا و دوستانش در سوییت سه بانوی گروه در هتل، مشغول نوشیدن قهوه و خوردن ویفر شکلاتی خوشمزه بودند. از روز برخورد با سارقهای جواهر، سعی کرده بودند زیاد بیرون آفتابی نشوند. در واقع اصلا پایشان را هم از هتل بیرون نگذاشته بودند و مسئول پذیرش مجبور شده بود خودش باربی را برای گردش بیرون ببرد. آنها میدانستند که الماسهای داخل قلادهها دزدیاند و حتما حالا سارقها دنبالشان میگشتند. البته مگر این که پلیس تا حالا آنها را دستگیر کرده باشد.
بعد از این که همگی قهوه نوشیدند، مارتا با صدای بلند فکر کرد: «پس همهی ما موافقیم که باید الماسها رو برداریم برای خودمون و از این به بعد اونها رو مال خودمون بدونیم».
اعضای باند یک صدا با شادی فریاد کشیدند: «حتما! الماسها مال ما هستن». خوشحالیشان از این بابت بود که خودشان هم دوست داشتند چیزی را بدزدند که در اصل مال دزدی بود. این طوری انگار کسی آن اموال را به آنها تقدیم کرده بود.
نظرات کاربران درباره کتاب پیرزن دوباره شانس میآورد