بارت تلویحاً میگوید که در سیرِ تاریخِ دینِ مسیحی بر چنین اندیشههایی تأکید شده است، اندیشههایی که وضعِ ناگوارِ انسان را به آدم، انسان نخستین، و امیدشان به آزادی از گناه را به مسیح ارتباط میدهند. اما تمام این تأکیدها با منظور و معنایی که در اندیشه پولس بوده تفاوت فاحشی دارند: آدم، در مقامِ پدرِ نوعِ بشر، پدیدآورنده گناه تلقی شده است. تمام بشریت به تبعِ او، از طریق رابطه جنسی نسلها با همدیگر، به «خیل گرفتار لعنت ابدی»، تعبیری که سخنان آگوستین را به یاد میآورد، تبدیل شده است. فرض بر این بوده که انسان بنا بر وراثت، ناگزیر گرفتار «گناه نخستین» شده است؛ چنین تصور شده که «گناهِ تبار» تمام اعضایش را لکهدار کرده است. فقط کسانی که «خود را به دست عیسی مسیح خداوند میسپارند» میتوانند امیدوار باشند که از «لعنت آدم» آزاد شوند. و اینگونه، این قطعه خاص ِ پولس مبنای یکی از نیرومندترین و تأثیرگذارترین آموزهها در تاریخ دین مسیحی شد: اتحاد تمام بشر در آدم، نخستین گناهکار، که همگی محکومیتشان را در او میبینند.
اگرچه بارت به طرز تعجبآوری به این آموزه مهم تاریخی اشاره مستقیم نمیکند، آشکارا در سرتاسر تفسیرش آن را در نظر دارد. هدف اصلی بارت آن است که این سنت دیرینه را اصلاح کند و برای این کار خاطرنشان میکند که پولس را نمیتوان بهدرستی فهمید، مگر اینکه بفهمیم این حواری مسیح را رأس ِ حقیقیِ تمام بشریت، که شامل آدم هم میشود، میداند ــ رأس ِ پیروزمند بشریتی که، با خطای آدم آغاز شد و، محکوم به مرگ شد، زیرا تمام اعضایش مثل آدم گناه کردند و میکنند.