قد تئاتر را باید شروع کرد. حُکمِ مناقشهبرانگیزی است. برای جلوگیری از بدفهمی و جوابیهی کانونها و انجمنها و ناقدانِ تئاتر در دفاع از فعالیتهایشان سرسختانه باید بر تمایز میان تئاتر و درام پا فشرد. به این معنا که آنچه این حکم شروعاش را ضروری میداند بر مفهوم تئاتریکالیته استوار است؛ به عبارت دیگر نقدِ تئاتر نقطهی عزیمتاش را بایستی بر تئاتربودنِ اثر قرار دهد نه بر درامبودناش. این دومی است که سنتِ نقد تئاتر را در ایران شکل داده است. به همین دلیل هم است که وقتی تئاتری، مؤلفههای اجراییاش را برپایهی درام، یا به بیان دقیقتر بر بازنماییِ صحنهای یک نمایشنامه، قرار نمیداده ناقدانِ تئاتر در مواجهه با آن سردرگم بودهاند. نمونهاش را میتوان در دههی هفتاد سراغ گرفت. ما تقریباً هیچ نقدی از اجرای سیاها در دست نداریم. سیاها تئاتری بود از گروهی با نام نرگس سیاه با کارگردانی حامد محمدطاهری که تنها از نقطهی عطف بودناش در جریان تئاتر تجربی ایران پس از گسستهای سال ۵۷ آگاهیم. اما از تئاتری که نزدیک به صد روز در یک بازهی شش ماهه برروی صحنه بود چیزی نمیدانیم؛ از کنشهای بازیگران و واکنشهای تماشاگران، از روابط بین بدنها در فضا، از چگونگی بحرانیکردنِ مفاهیم و احیای امر سیاسی در سالهای ۷۸ و ۷۹: بهبیان دیگر، از تئاتریکالیتهی سیاها. نقد تئاتر در برخورد با آن اجرا که ظاهراً یکسر در کارِ ازکارانداختنِ مناسبات بازنمایی بود چیزی به ما نمیگوید. هیچ ناقدی چونان یک تماشاگر در آن بازه نقدی ننوشته تا ما اکنون دریابیم که ازکارانداختن سیستمِ بازنمایی در آن اجرا به چه شکلی روی میداده است.