آنها بیستوچهار نفر بودند، نزدیک درختان بیجان ساحل، بیستوچهار پالتوی سیاه، قهوهای یا شرابی، بیستوچهار جفت سرشانهی پشمی، بیستوچهار لباس سهتکه و به همان تعداد، شلوارهای درزدار دولایه با سجاف باریک. سایهها وارد راهروی بزرگ کاخ رییس مجلس شدند، ولی بهزودی دیگر نه مجلسی وجود خواهد داشت نه رییسی و در چند سال آینده، حتا اثری از پارلمان نخواهد بود، تنها کپهای از خردهریز و تلی از آوار دود گرفته باقی خواهد ماند.
آنها، یک لحظه کلاههای نمدیشان را برداشتند و بیستوچهار سر طاس نمایان شد. قبل از بالارفتن از صحنهی نمایش، دستهایشان را به هم فشردند. نجیبزادههای گرامی در راهروهای بزرگ هستند. بهنظر میرسید آنها میخواهند شاهد شروع گاردن پارتی باشند.
بیستوچهار پیکر بهدقت اولین قدمها را جستوجو کردند، سپس یکییکی، پلهها را بلعیدند، گاهی توقف میکردند تا از قلب پیر و کهنهشان زیاد کار نکشند و دستشان را به میلهی چرمی میچسباندند. آنها با چشمهای نیمهبسته بالا میرفتند، بیآنکه ستونها و طاقهای گنبد را تحسین کنند، گویی روی کپهی نامرئی از برگهای خشکیده راه میرفتند. آن بیستوچهار مرد را از ورودی کوچکی بهسمت راست راهنمایی کردند، بعد از چند قدمی روی زمین شطرنجی، سی قدمی دیگر طی کردند تا به طبقهی دوم رسیدند.