در مورد عباس کیارستمی این ترکیب چیزی نیست جز «اصالت»؛ یکجور یگانگی در اندیشه و منش هنری و فردی که توانست از او شمایلی منحصربهفرد بسازد. کیارستمی به پشتوانهی همین اصالت در گذر ایام و با وجود تجربهی دورههای متفاوت سیاسی و اجتماعی همیشه به اصول خودش پایبند ماند و آرامآرام به آنها قوام و کمال بخشید. از کنار نقدهای تندوتیز گذشت، مرعوب تحسینها نشد و بیتوجه به جو زمانه کار خودش را کرد. شاید به همین دلیل همیشه میتوانست با ایدههای غیرمنتظره مخاطبش را شگفتزده کند و فیلمهایی بسازد که حتا اگر محبوب نمیشدند، بحثبرانگیز از کار درمیآمدند. و شاید با کمک همین اصالت میتوانست بیتوجه به واکنشهای منفی احتمالی سراغ تصمیمهایی رادیکال برود و جسارت را به بخش جداییناپذیر کارنامهاش تبدیل کند؛ چه آن زمان که پشت دوربین قرار میگرفت و در قالب فیلمساز فرو میرفت، چه وقتی که با شعرهای خود و دیگران دمخور میشد، چه هنگامی که از دریچهی دوربین عکاسیاش بخشهایی دلخواه از جهان را به نمایش میگذاشت و چه حتا وقتی در قالب مصاحبهشونده با آن صدای دلنشین و از پشت عینک تیرهاش تعاریف غیرمنتظرهای از سینما، عشق، زندگی و هنر میداد و از حیرتزده کردن مخاطبش لذت میبرد.
نویسندگان و منتقدان زیادی تلاش کردهاند به واکاوی این بخش از شمایل کیارستمی بپردازند. اما کتاب جاناتان رُزِنبام و مهرناز سعیدوفا از این جهت دستاورد کامل و قابلاعتنایی است که علاوهبر مرور ویژگیهای تحسینبرانگیز کیارستمی، موقعیت او را به عنوان یک هنرمند بینالمللی بررسی میکند و سراغ مسیری میرود که کیارستمی در آن از یک فیلمساز حاشیهنشین و کارگردان فیلمهای «کانونی» به جایگاهی رسید که بزرگان سینمای جهان تحسینش کردند و فیلمسازان زیادی تحتتأثیرش قرار گرفتند.