نوجوانی فصلی پرهیجان از زندگی است. نوجوانها شورش میکنند، به دنبال هویت خود دست به تجربههای جورواجور میزنند و دروغ میگویند. دروغهای نوجوانی که ممکن است تعدادی از آنها را به خودمان یا اطرافیانمان گفته باشیم میتوانند بسیار شوم باشند. مثلا کسی که ادعا میکند که بهترین دوست ماست ولی پشت سرمان از ما بدگویی میکند یا کسی که با ما تقلبی کرده ولی اصرار دارد که همدستیاش را انکار کند. با این حال، این دروغهای وحشتناک در مقایسه با آنچه کادنس سینکلر با آنها سروکار دارد، به هیچعنوان به حساب نمیآیند.
خانوادهی سینکلرها در ظاهر همه چیز دارند: خانههای مجلل، امکانات رفاهی بینظیر و بروبیا و مهمانیهای آنچنانی. کادنس یکی از نوههای هریس سینکلر از یک صدمهی مغزی رنج میبرد که باعث شده علاوهبر میگرن مزمن، بخشی از خاطرات خود را از دست بدهد. چه اتفاقی باعث این صدمه در مغز کادنس شده است؟ چه حقیقتی را سینکلرها میکوشند تا پنهان کنند؟ داستان با پرشهای زمانی به حوالی زمان حادثه میرود و به حال برمیگردد تا جستجوی کادنس برای کشف حقیقت را نشان دهد. همهچیز از تابستان پانزدهسالگی کادنس در جزیرهی اختصاصی سینکلرها شروع میشود، سالی که پدر و مادرش از هم جدا میشوند. تابستانی کذایی که کادنس عاشق میشود، قلبش میشکند و زندگیاش برای همیشه تغییر میکند.
امیلی لاکهارت Emily Lockhart متولد 1967 نویسندهای آمریکایی است که با تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی بهطور جدی علاقهی خود به نوشتن را دنبال میکند. اسم لاکهارت با کتاب «تاریخ بحث برانگیز بانکهای فرانکی لاندو» بر سر زبانها افتاد. او بهخاطر نوشتن این کتاب نامزده جایزهی «پرینتز» و جایزهی «کتاب ملی» شد. ایمیلی لاکهارت را بهخاطر خلق شخصیتهای مونث باورپذیر تحسین کردهاند.
لاکهارت کتابهای موفق بسیاری برای کودکان نوشته است. او بهطور مجازی با خوانندگان کودک خود ارتباط دارد و با حوصله و دقت به سوالهای آنها پاسخ میدهد. او چندین کتاب موفق هم برای گروه سنی بزرگسال جوان نوشته که رنج سنی پانزده تا سی را شامل میشود و کتاب ما دروغگو بودیم
We Were Liars در این دسته قرار میگیرد. لاکهارت دو کتاب هم برای بزرگسالان نوشته است. انتشارات هیرمند کتاب ما دروغگو بودیم را با ترجمهی مهرآیین اخوت در اختیار علاقهمندان قرار داده است. «انتشارات میلکان» نیز در سال 1396 این کتاب را با ترجمهی «کاوان بشیری» منتشر کرده است.
خرید و دانلود فایل pdf کتاب ما دروغگو بودیم ترجمه مهرآیین اخوت از انتشارات هیرمند در همین صفحه امکانپذیر است.
کتاب پنج بخش با عنوان «خوشآمد»، «ورمونت»، «تابستان هفده»، «نگاه کن، آتش» و «حقیقت» دارد. از دست دادن حافطه موضوع اصلی کتاب، در نگاه اول ممکن است کمی کلیشه به نظر آید اما اميلي لاكهارت با استفاده از عشق رمانتیک نوجوانانه طرح اصلی را از یک موضوع ساده فراتر میبرد. تم عاشقانه که نویسنده با مهارت آن را روایت میکند در تمام سطور کتاب به چشم میخورد. عشق با چاشنی رمز و راز باعث افزایش اشتیاق خواننده برای کشف حقیقت ماجرا میشود و ما دروغگو بودیم را به رمانی خواندنی تبدیل میکند. کلمات زیبای لاکهارت بر خواننده اثر میگذارد بهطوری که تا مدتها داستان دختری را که فراموش میکرد را از یاد نخواهد برد. لاک هارت هر بخش کتاب را که به فصلهای کوتاهتری تقسیم شده با لحنی شاعرانه نوشته است.
خانواده یکی از مضمونهای اصلی کتاب ما دروغگو بودیم است. خانوادههای ثروتمند هم بدبختیهای خاص خود را دارند. بین نوههای سینکلر نوعی رقابت است که مادرانشان به آن دامن میزنند. هر نوهای باید بیشترین تلاشش را بکند تا بیشتر نظر پدربزرگشان را به خود جلب کند تا سهم بیشتری از ثروت او را به ارث برد. پدربزرگ هم از این رقابت باخبر است. گیر افتادن در یک جزیره با حسادت و رقابت در جمع خانوادگی برای هر نوجوان بهستوه آمدهای کافی است تا سر به شورش بگذارد و علیه این فشارها واکنش دهد.
مسائل خانوادگی دیگری مثل مشاجرهی مادر کادنس با خواهرانش و بگومگوی آنها با هریس، پدربزرگ کادنس یکی از پیرنگهای دیگر داستان است. دختران هریس سعی میکنند با استفاده از فرزندانشان سهم بیشتری از ثروت پدرشان به دست آورند. ایمیلی لاکهارت هوشمندانه با گردآوردن اعضای خانوادهی سینکلر در یک جزیره به این مشکلات دامن میزند و با استفاده از محدودیت مکانی جزیره بهخوبی این تضادها را نشان میدهد. بالاخره حتی خوشحالترین خانواده هم اگر قرار باشد مدت زمان زیادی در یک جزیرهی اختصاصی بگذراند، به مشکل برخواهند خورد؛ حتی خانوادهی خوشبختی چون سینکلرها.
کتاب ما دروغگو بودیم در ژانر ادبیات بزرگسالان جوان و درام خانوادگی قرار میگیرد. کادنس، راوی داستان نوجوانی است که با مسائل نوجوانانه مواجه است. طلاق پدر و مادر، ورود به دانشگاه، اولین رابطهی عاشقانه به همراه مشکل حافطه از جمله مشکلات کادنس است.
کتاب ما دروغگو بودیم هوشمندانه نوشته شده است. با در نظر گرفتن همان عنوان کتاب میتوان به مضمون کنایی داستان پی برد. وقتی کادنس حین معرفی نوههای سینکلرها میگوید که آنها را دروغگوها مینامیدند نیز به خواننده سرنخهایی میدهد. گرچه در ابتدای داستان مشخص نمیشود که آنها دربارهی چه موضوعی دروغ میگویند. در همان سطرهای ابتدایی کتاب کادنس میگوید «مهم نیست اگر روی پاتختیمان یک توده قرص ریخته باشد. مهم نیست اگر یکی از ما ناجور ناجور عاشق شده باشد. چنان زیاد ناجور عاشق شده باشد که به نظرش باید کاری کرد به همان نسبت ناجور.» بنابراین خواننده از ابتدای کتاب از بعد معمایی داستان باخبر میشود و میفهمد که اتفاقات ناگواری رخ داده است و احتمالا در ادامهی داستان با کشف علت این واکنشها آشنا خواهد شد.
راوی داستان ما دروغگو بودیم، اول شخص و در واقع کادنس همان شخصیت اصلی است. خواننده از زاویه دید کادنس با جزییات وقایع روبهرو میشود. او از همان ابتدای داستان در بخش اول با عنوان «خوشآمد» دربارهی اسم، سن، مشخصات ظاهری، وضعیت مالی و آنچه پدرش انجام میدهد، اطلاعاتی به خواننده میدهد. با اینحال، از همان شروع داستان به نظر میرسد که کادنس راوی قابل اطمینانی نیست. یک دلیل، صدمهی مغزی او و از دست دادن حافظهاش است. خواننده بهخوبی با ابهامات ذهنی او آشنا میشود اما با پیشروی داستان هرچه بیشتر قطعههای پازل در کنار هم قرار میگیرند و کادنس موفق به دیدن تصویر کلی میشود، این یافتهها را کمتر با خواننده به اشتراک میگذارد.
داستان ما دروغگو بودیم خواننده را تا آخرین فصل منتظر میگذارد تا بالاخره معما رمزگشایی شود. در این میان خواننده در شک و تردید است که چهقدر از مطالبی که کادنس با او به اشتراک گذاشته است، حقیقت دارند؟ آیا کادنس بیماری روانی دارد؟ آیا کسی به او حمله کرده است؟ چرا گروه دروغگوها، همبازیهای کادنس لباس کهنه میپوشند در حالی که ثروتمند هستند؟ و سوالات بسیار دیگر که به محض اینکه خواننده فکر میکند پاسخی برای آنها یافته، کادنس بحث را پیچانده و زاویهی دیگری از ماجرا را نشان میدهد که پاسخ سوالات را زیر سوال میبرد.
«گات چنان ناگهانی میپیچد که تقریبا به دو میافتم تا به او برسم و ناگهان با دستهای باز ایستاده. آشناست و غریب. قبلا هم این جا آمده بودیم. در ضمن هیچوقت این جا نیامده بودیم. لحظهای، چندین ساعت شاید، من صاف و ساده خوشحال هستم و او نزدیک من است. صدای امواج و نفسش توی گوشم. خوشحالم که میخواهد پیش من باشد.
میپرسد: «یادته وقتی با هم اومدیم اینجا؟ اون باری که با هم رفتیم روی اون تخته سنگ؟»
یک قدم عقب میکشم. چون یادم نمیآید.
از مغز خراب مزخرفم متنفرم، متنفرم که چقدر همیشه مریضم، چقدر آسیبدیدهام. متنفرم که ظاهرم عوض شده و توی مدرسه مردود شدهام و ورزش را کنار گذاشتهام و با مادرم بد تا میکنم. متنفرم که هنوز بعد از دو سال این قدر میخواهمش. شاید گات هم دلش میخواهد با من باشد. شاید. اما به احتمال زیادتر دنبالم میگردد تا بگوید وقتی دو تابستان پیش مرا ترک کرد کار بدی نکرده. دوست دارد من بهش بگویم که عصبانی نیستم. بگویم که او پسر معرکهای است. اما چطور ببخشمش وقتی حتا درست و حسابی نمیدانم با من چه کرده؟ جواب میدهم: «نه. احتمالا از ذهنم پاک شده.»
«ما... من و تو... لحظهی خیلی مهمی بود برامون.»
میگویم «حالا هرچی. یادم نیست. مشخصا هم هر اتفاقی بین ما افتاده اونقدر برات مهم نبوده بعدا. مهم بوده؟»
به دستهایش نگاه میکند. «قبول. ببخشید. خیلی کار ناشایستی کردم. عصبانی هستی؟»
میگویم: «معلومه که عصبانی هستم. دو سال غیب شدی. هیچوقت زنگ نزدی. هیچوقت جواب ندادی. هیچکاری نکردی و قضیه رو بدتر کردی. حالا همهتون، این طوریاید که... آخی... خیال میکردیم نمیبینیمت... دستمو میگیرید... همه بغلم میکنید... همه میگید تنهایی بریم قدم بزنیم. بدجور ناشایست بودید، گات. انگار اگه از این کلمههای قلمبه سلمبه بگی، اوضاع بهتر میشه.»
سرش را پایین میاندازد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 287.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 348 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۳۶:۰۰ |
نویسنده | امیلی لاکهارت |
مترجم |