یکی از شبهای تابستان سال ۱۳۸۹ دور هم جمع میشویم، بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء برادر عباس تیموری- مسئول انجمن راویان فتح استان خراسان - ضمن خوشآمدگویی بیمقدمه اعلام میکند:
امشب میهمان بسیار عزیزی داریم، از سردار درچهای تقاضا میکنم، ایشان را معرفی نمایند.
و سردار سید هاشم درچهای که سالها پیش طعم تلخ اسارت را چشیدهاند، پشت تریبون قرار گرفته و سه بار قسم جلاله یاد کرده و میگویند:
" به والله العلی العظیم! هیچ زن وزیر و صاحب منصبی در عراق، مثل این خواهر با عزت زندگی نکرده است ".
نوبت به میهمان جلسه میرسد، راوی لحظههای آزادگی در اسارت روی صندلی مینشیند تا راویتگر محفل انجمن راویان باشد، خاطره "سرکار حاجیه خانم خدیجه میرشکار" بهعنوان اولین بانوی اسیر ایرانی، شاید به خاطره انسانساز حضرت مریم! پهلو میزند که درستی کردار ایشان را بهعنوان یک زن مسلمان در چنگال رژیم بعث عراق آشکار میسازد!.
نوع بیان خاطره با ته لهجهی عربی، جذابیت خاطره را دو چندان مینماید، اگرچه خاطره بسیار شرین است اما دیدن هیأت شکستهی ایشان سختترین شکنجهی روحی است که نگارنده را آزار داد و از سوی دیگر سعهی وجودی راوی، دسترسی به حرفهای ناگفته و شاید رسالتی فراموششده مرا برآن داشت تا به فکر مصاحبه با بانوی آزادهای باشم که حامل یک سینه حرفهای نگفته است.