کتاب «معماهای شرلوک هلمز(۱۳)-معماهای عینک طلایی»، نوشته سر آرتور کانن دویل (۱۹۳۰-۱۸۹۵)، چشمپزشک و نویسنده مشهور اسکاتلندی است.
دویل شخصیت هلمز را از شخصیت یک جراح اهل ادینبورد بنام جوزف بل الهام گرفت. بل میتوانست با دیدن ظاهر مردم از شخصیت درونی آنها آگاه شود. شرلوک هلمز، با دید تیز و شم کارآگاهی قوی خود، زودتر از دیگران به قلب معماهای جنایی میرسد و دکتر واتسون پزشک بازنشسته ارتش، بهترین یار و یاور هلمز در این ماجراهاست. این دو همراه هم و با حل معماهای پیچیده و مبهم جنایی و تسلیم جنایتکاران به دست عدالت، به نسلهای مختلف خوانندگان این داستانها لذت میبخشند.
این مجموعه توسط «سید حبیبالله لزگی» ترجمه شده است.
«معاماهای عینک طلایی» داستان کشف معمای قتل مرموز پرفسور اسمیت است. قتلی که در خانه خود پرفسور و توسط یکی از ساکنان اتفاق افتاده، شرلوک و واتسن باید کشف کنند؛ قاتل چطور توانسته با وجود چندین نفر دیگر در همانخانه، پرفسور را بکشد!
داستان «معماهای عینک طلایی» اینگونه آغاز میشود:
«غروبــی طوفانی بود. شــرلوک هلمز و دکتر واتســون به غرش باد گــوش میدادند. هلمز مشــغول بررسی یک نسخهی خطی روی پوست آهو و کشف رمز نوشتههای آن بود.
دکتر واتســون هم از پنجره به بیرون خیره شــده بود. بعد از مدتی هلمز نسخهی خطی را کنار گذاشــت و گفت: «وای، چشمهایم درد گرفت!»، در همین موقع صدای برخورد ســمهای اسبی روی سنگفرش خیابان شنیده شد و کالسکهای جلوی خانهی آنها ایستاد. مردی از کالســکه پیاده شــد و دوباره تلق تلق صدای پای اسب آمد که دور میشد.
هلمز گفت: یک نفر با پروندهی بسیار جالبی به سراغ ما آمده است.« همینکه »در این هوای بد، حتماً نور صورت آن مرد را روشن کرد، هلمز دید که تازهوارد بازرس استنلی هوپکینز است.
دکتر واتســون کمک کرد هوپکینز پالتوی خیســش را بیرون بیاورد و هلمز او را به نشســتن در کنار آتش دعوت کرد. هلمز سیگار برگی به هوپکینز تعارف کرد و گفت: «حتماً خبر مهمی داری که در این هوای سرد به دیدن ما آمدهای!».