توجه به مقوله مصرف و مصرفگرایی در سه دهه اخیر تحولات مهمی را در فهم و نظریهپردازی جامعه معاصر به دنبال داشته است. این تحول بهویژه معلول توجه همزمان به ابعاد فرهنگی مصرف در کنار ابعاد اقتصادی و سیاسی آن است. بسیاری از نویسندگان (گابریل ولانگ، ۱۹۹۵، مک کراکن ۱۹۹۰، فذرستون، ۱۹۹۰، لی ۱۹۹۳، کمپبل، ۱۹۹۵؛ هریس، ۲۰۰۴ و بومن ۲۰۰۸) بر این اعتقادند که بدون کالاهای مصرفی جوامع مدرن ابزارهای اصلی برای بازآفرینی، بازنمایی و دستکاری در فرهنگ خود را از دست میدهند؛ همچنین بدون کالای مصرفی ارائه تعریفی از هویت جمعی ناممکن میگردد. کالاها و خدمات مصرفی ما را در محاصره خویش قرار دادهاند و تصور زندگی فرهنگی جامعه معاصر بدون روابط، فعالیتها و معانی برخاسته از مصرف ناممکن است.