اگزیستانسیالیسم معمولاً با کافههای ساحل چپ [رود سن]در پاریس و «خانواده» فیلسوفانی چون ژانپل سارتر و سیمون دوبوار که در سالهای پس از آزادی پاریس در پایان جنگ جهانی دوم در آنجا گرد هم جمع میشدند پیوند خورده است. میتوان روشنفکران پیشگام و عجیب و غریبی را تصور کرد که مدام سیگار میکشند و به موسیقی جاز گوش میدهند و با شور و حرارت دربارۀ نتایج آزادی هنری و سیاسی نوبنیاد خود بحث میکنند، و عشق و شور، خلاقیت، اضطراب و دلهره ناشی از خودکاوی و آزادی، و بهویژه آزادی، در میانشان موج میزند.
اگرچه این تصویر را رسانههای آن روز شکل دادهاند و بدون تردید بر روح آن زمانه چیره شده، اما به خوبی نشانگر اهمیت فلسفی تفکر اگزیستانسیالیستی است و آن را همچون پدیدهای فرهنگی معرفی میکند که متعلق به دورۀ خاص تاریخی است. این شاید هزینهای است که نحوهای از تفکر، که به جای بحث به شیوهای انتزاعی و بیزمان، سخت به عملی کردن فلسفه به نحو انضمامی و ملموس دل بسته بود، باید میپرداخت. اشتیاق اگزیستانسیالسیتها برای معاصر بودن، تعهد سیاسی و اجتماعیشان را شعلهور ساخت. اما این موضوع، آنها را با مسائل روزگارشان نیز پیوند داد و موجب شد نسلهای بعدی، اعتبار حرفهای آنان را مربوط به گذشته بدانند.