«بگذارید از همین اول بگویم که تصادف کرد
کل ماجرا نمیشد از این تصادفیتر هم باشد
یعنی میک نه داشت خلبازی درمیآورد، نه لایی میکشید. هر دو دستش روی دستههای دوچرخه بود و همهچیز هم بهقاعده.
فقط چرخش به یک سنگ گیر کرد و پرت شد و خورد به پشت کامیونی که داشت رد میشد. حتی یک خراش هم برنداشته بود ضربهمغزی. تمام» باربارا پارک نویسندهی آمریکایی داستانهای کودکان کتاب «میک هارته اینجا بود» کتابش را با این جملات آغاز کرده است. کتابی زیبا و غمگین که داستان یک سوگواری را روایت میکند.
میک هارته اینجا بود با عنوان اصلی «mick harte was here» سال 1998 اولین بار منتشر شد. داستان دربارهی دختر سیزده سالهای است که تلاش میکند با مرگ برادرش که در اثر تصادف با دوچرخه جانش را ازدستداده کنار بیاید. داستان از زیان فیبی روایت شده است و غم و اندوه خانواده را بیان میکند. این کتاب با لحنی زیبا و روان نوشتهشده است و روی جزئیات ظریف تمرکز کرده است. جزئیاتی که بهظاهر بیاهمیت به نظر میرسند اما عمق درد و رنج این خانواده را نشان میدهند. برای مثال لحظهای که پس از مرگ میک پدر از بیمارستان به خانه میآید و در اتاق پسر کوچکش را میبندد یکی از زیباترین صحنههای داستان است که باربارا پارک به خوبی آن را به تصویر کشیده است.
او همچنین مبحث ایمنی را به خوبی در این کتاب بیان کرده است. اینکه یک اشتباه کوچک تا چه حد میتواند همهچیز را تحت تأثیر خود قرار دهد و شادمانی یک خانواده را از بین ببرد.
این کتاب جایزهی سالانه کتاب کودکان ویلیام آلن وایت را دریافت کرده است.
برادر کوچک فیبی درحالیکه کلاه ایمنی نپوشیده بود در تصادفی با دوچرخه درگذشت. فیبی در این داستان غم و اندوهی که خانوادهاش، خودش و دوستان و همکلاسیهای میک تحمل میکنند را روایت میکند. بخشی از این داستان مرور خاطراتی از میک است. فیبی خاطرات شوخیها و بامزگیهای میک زمانی که هر دو کوچکتر بودند و با هم بازی میکردند تعریف میکند.
باربارا پارک میک هارته اینجا بود را در چند فصل مختلف نوشته است که عنوان این فصلها به شرح زیر است:
میک
آژیر
آفریقا جای گندیه
گنجها
ورجه ورجه روی پیانوی بهشت
خودت رو جمع کن
گربهها در بهشت میخندند
عقل سلیم و نتیجهگیری درست
تا ابد
بگذارید از همین اول بگویم که تصادف کرد.
کل ماجرا نمی شد از این «تصادفی»تر هم باشد.
یعنی میک نه داشت خل بازی درمی آورد، نه لایی می کشید. هر دو دستش روی دستههای دوچرخه بود و همه چیز هم به قاعده.
فقط چرخاش به یک سنگ گیر کرد و پرت شد و خورد به پشت کامیونی که داشت رد میشد. حتی یک خراش هم برنداشته بود. ضربهی مغزی. تمام.
پس این از آن کتاب هایی نیست که اول عاشق قهرمانش می شوید و آخرسر او می میرد. از این جور کتاب ها متنفرم و تازه به نظرم وحشتناک است که بخواهم از تصادف برادرم به عنوان نقطهی اوج اشک انگیزِ یک داستان تراژیک استفاده کنم.
من نمی خواهم اشک شما را دربیاورم.
فقط دلم میخواهم برایتان از میک بگویم.
لی فکر کردم باید همین اول بهتان بگویم که او دیگراین جا نیست.
به نظرم این طوری منصفانهتراست.
من فقط ده ماه از او بزرگتر بودم.
من با «برنامهی قبلی» به دنیا آمدم.
اما میک «اتفاقی» بود.
خودش هم خیلی از این کیف میکرد. اتفاقی بودن را میگویم. هميشه سربه سر پدر و مادرم میگذاشت. میگفت حتی قبل از این که وجود داشته باشد توانسته دو تا شیمیدان را که قرص ضدبارداری هم داشتهاند. دور بزند. میگفت: «فقط فکرش رو بکنید که وقتی یه سیزده- چهارده ساله ی آب زیرکاه شورشی بشم چه کارها که نمیکنم!»
بعد دستهایش را به هم میمالید، سرش را عقب میبرد و ادای خندهی ترسناک دانشمندهای دیوانهی توی فیلمها را درمیآورد. «یوهاها هاها...» بعد هم قوز میکرد و لنگان لنگان از اتاق بیرون میرفت.
میک خیلی خوب میتوانست صداها را تقلید کند. یک نوار از صدایش ضبط کردهایم که دارد داد میزند: «ذوب شدم! ذوب شدم!» و صدایش درست مثل جادوگر بدجنس غرب در داستان جادو گر شهر اُز است. یعنی دقیقا مثل خودش.
بارابارا پارک نویسندهی امریکایی متولد سال1947 در نیوجرسی است. او در کالج رایدر درسخوانده و تحصیلاتش را در دانشگاه آلاباما ادامه داده است. او در همان دوران دانشگاه با ریچارد پارک ازدواج کرد و از او دو پسر دارد.
او به عنوان نویسندهی کودک و نوجوان معروف شده است و معروفترین مجموعهی او کتابهای جونی بیجونز است که امیرمهدی حقیقت آنها را به فارسی برگردانده و میان بچههای ایرانی هم طرف داران زیادی دارد. از او آثار دیگری هم وجود دارد که به فارسی برگردانده شدهاند. کتابهای «از من نخواهید لبخند بزنم»، «عملیات دککردن کپک» و «برادرم اینجا بود» دیگر آثار ترجمهشدهی اوست.
باربارا پارک سال 2013 پس از یک دورهی طولانی جنگ با سرطان در 66 سالگی درگذشت.
کتابهای باربارا پارک در ایران طرفداران زیادی دارد. ناشران مختلف آثار او را در ایران منتشر کردهاند. نازنین دیهیمی یکی از مترجمانی است که تعدادی از آثار این نویسنده را به فارسی برگردانده است.
انتشارات ماهی کتاب میک هارته اینجا بود را با ترجمهی نازنین دیهیمی عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قرار داده است.
این کتاب کتابی آموزنده برای بچههاست. دو مسئله در این کتاب بسیار قابلتوجه است. یکی کنار آمدن با مفهوم مرگ و تبعات آنکه در این کتاب بهخوبی آورده شده است. با این کتاب میتوان به بچهها دربارهی سوگواری مطالب خوبی آموخت. همچنین دربارهی مسئلهی ایمنی هنگام دوچرخهسواری که در کتاب به آن تأکید شده است میتواند راهنمای خوبی برای بچهها باشد که یاد بگیرند از خودشان مراقبت کنند. کتاب میک هارته اینجا بود در دستهی کتابهای داستان کودکان انگلیسی قرار دارد. کتاب میک هارته اینجا بود مناسب برای گروه سنی ج است. تعداد صفحات نسخهی چاپی کتاب 80 صفحه است که با مطالعهی روزانه 20 دقیقه میتوانید این کتاب را در 4 روز بخوانید. کتاب میک هارته اینجا بود حجم اندکی دارد و برای افرادی که وقت کافی برای خواندن کتابهای طولانی را ندارند و قصد دارند کتابی مختصر با موضوع داستان کودکان انگلیسی را بخوانند مفید خواهد بود.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب میک هارته اینجا بود اثر باربارا پارک بود.خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر کتابها در زمینهی داستان کودکان انگلیسی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 184.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 83 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۲:۴۶:۰۰ |
نویسنده | باربارا پارک |
مترجم | نازنین دیهیمی |
ناشر | نشر ماهی |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Mick Harte Was Here |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۹/۱۷ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 12,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
یه تیکه از قلبم کنده شد، روایت مرگ به ویژه مرگ ناگهانی عزیزان و روزهای سخت بعدش، دیدن سفید شدن موی والدین، و تغییر زندگی بعد از این اتفاق عظیم به بهترین شکل تو این کتاب روایت شده، برای من یادآوری دوره نوجوانی خودم و اتفاق نسبتا مشابهی بود که حیف کسی اون موقع از برخورد درست با بچه ی دوازده ساله مطلع نبود.
به خاطر اتفاق مشابهی که برای خودم افتاده، هم خیلی گریه کردم و هم خیلی خندیدم. انقدر زیبا و آرامش بخش مرگ یکی از افراد خانواده رو به تصویر کشیده که میتونه قلب هر کسی رو تسلی بده
از اول تا آخر کتاب گریه کردم. بیشتر از ۳ بار خوندمش. هر بار که کسی عزیزی رو از دست میده، هم خودم یه قسمتهاییش رو میخونم و هم برای صاحب عزا میفرستمش. داستان خیلی حقیقیه و فیبی توی همهی آدمها پیدا میشه.
تکان دهنده بود. سوگواری و احساسات بکر یک خواهر برای برادری که دیگر نیست که مرده است.غم انگیز بود.یاد مترجم کتاب نازنین دیهیمی گرامی که خودش هم در سن ۲۹ سالگی از دنیا رفت. تمام مدت خواندن کتاب به یاد او هم بودم.
با سلام کتابی است پر از احساس که با دیدی واقع بینانه به سوگ و مسائل پیرامون آن میپردازد و مهمتر از همه یک مساله آموزشی (رعایت نکات ایمنی و استفاده از کلاه ایمنی حین دوچرخهسواری) را به بهترین نحو یادآوری میکند.
کتاب به شیوه بسیار هنرمندانه پیام خودش رو ارایه میده و خواننده به خوبی دردی که اعضای خانواده میکشند رو درک میکنه کتابی با نثر روان هم برای مخاطب نوجوان و هم بزرگسال