منیف نویسندهی عربستانیتبار که همه ی جهان عرب را آزاد و «آواره» گشت در رمان های بی زمان و بی مکان خود سرگذشت جامعه های خودکامهزده را باز می آفریند. او دوبار جایزهی بهترین رماننویس عرب را به دست آورد.
خوانندهی تیزبین «پایانها» دست کم دو رشتهی پیوند میان متن در آن می بیند: یکی با یادمانهای گذشتهی شرق و ایران همچون «کلیله و دمنه» و «هزار و یک شب» و شخصیتهای تاریخی ـ اسطورهای چون مسیح و علی (ع) و دیگری با رمانهای غربی و لاتینی چون «قلعهی حیوانات» و «صد سال تنهایی». این رمان، ما را به یادِ «جای خالی سلوچ» هم میاندازد. روستایی کوچک در آغوش قحطی. ناخنخشکی آسمان. خشکی زمین.
در این رمان که تاریخ روبهفراموشی طیبه ـ نماد شهر شرقی ـ را میگوید با عساف شکارچی «قدیس» آشنا می شویم. او که از سر ناچاری شکار میکند نه برای سرگرمی، کشتن جانوران و پرندگان ماده را کشتن آینده میداند. در این رمان که آمیزه ای از سازمایه های واقع گرایانه و فانتستیک است بیابان در پرده ای شگرف عساف را آنگاه که به آرمان های خود پشت پا میزند به کام مرگ میفرستد تا نیوشای داستان هایی شگرف شویم که مردم سوگوار می گویند. همین داستان ها و یاد پندهای عساف، شاه دیوانههاست که آیندهی زندگی را رقم می زند.