داستانهای مجموعه «ضریح چشمهای تو» را میتوان نمونهای در خور اعتنا از داستانپردازی غیر شعاری به تناسب زمان و جغرافیای خلق این آثار دانست. شجاعی در این داستانها نشان میدهد که چگونه در سالهای دهه شصت، با تأسی از فضای جامعه خویش و به دور از شعارزدگی و تنها بر مبنای باورها و آرمانهایش – که جزئی از حقیقت زیستی آن زمان نویسنده نیز به شمار میرفت – دست به خلق داستانهایی زده است که مهمترین کارکردش بارور نمودن و قابل درک کردن مفاهیم آرمانی نویسنده، برای مخاطبان اوست.
داستان «کسی که آمدنی است» و «ضریح چشمهای تو» و نیز «مرا به نام تو میخوانند» در این مجموعه بهترین مدعی برای اثبات این گذاره به شمار میروند. داستانهایی که شجاعی در شخصیتپردازی بازیگران اصلی آنها، حتی از اسامی شهدای کربلا به منظور تصویرسازی بهتر در ذهن مخاطبش بهره برده است و از سوی دیگر همگی درصدد باز آفرینی و تذکار برخی از باورهای دینی است که در باورهای جامعه با وجود حیات داشتن در آن مقطع تاریخی، باید دوباره و در قلمی داستانی یادآوری میشدند؛ باورهایی همچون شفاعت در هنگام مرگ، توکل، توسل و ایمانی که انسان را بریده از دنیا راهی جهاد میکند...