دسته‌ بندی
Loading

چند لحظه ...
با کد تخفیف hifidibo این کتاب را در اولین خریدتان با «۳۰٪ تخفیف» بخرید!
کتاب قاب‌های خالی فیدی‌پلاس

کتاب قاب‌های خالی

نسخه الکترونیک کتاب قاب‌های خالی به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!

نقد و بررسی کتاب قاب‌های خالی

«قاب‌های خالی» داستانی عاشقانه با روایتی متفاوت است. «فهیم عطار» در این کتاب سوژه‌های متفاوتی برای نوشتن پیدا کرده است. این داستان درون‌مایه‌های روان‌شناسی و ماجراجویی هم دارد. با وجود کتاب‌هایی مثل قاب‌های خالی، هنوز هم می‌توان به خواندن یک کتاب خوش‌خوان و پرکشش ایرانی امیدوار بود.

خلاصه داستان کتاب قاب‌های خالی

پنج سال از مرگ «پونه» می‌گذرد. «شهاب» در این مدت جریان زندگی را از دست داده است. او زندگی آرامی دارد؛ درست مانند کسی که در باتلاق افتاده، حتی دیگر دست و پا نمی‌زند و منتظر هیچ کمک و نجاتی هم نیست. «سیامک» دوست شهاب، او را به «ترنج» معرفی می‌کند. ترنج روان‌شناسی است که سال‌ها در آمریکا زندگی کرده و همانجا درس خوانده است. دیدارهای ترنج و شهاب چیزی بیش از ملاقات‌های رسمی می‌شود، حالا شهاب دیگر تنها یکی از مراجعه‌کنندگان ترنج نیست. او معنای تازه‌ای برای زندگی پیدا کرده است و حاضر است برای التیام دردهای ترنج، هر خطری را به جان بخرد.

درباره کتاب قاب‌های خالی

فضای داستان خیلی امروزی و ملموس است. آدم‌های داستان همان کسانی هستند که آرام و بی‌صدا از کنارمان می‌گذرند و هر کدام داستانی ناخوانده دارند. شخصیت این آدم‌ها در این کتاب خیلی خوب ساخته و پرداخته شده است. افراد و اتفاقات حتی در بیست سی سال پیش، باز هم با هم ارتباطی نامرئی دارد. دنیا چرخیده و چرخیده و آدم‌های جدیدی که چندان هم غریبه نیستند، سر راه هم قرار داده‌ است.

دیدار شهاب و ترنج از آن‌ها دو آدم جدید می‌سازد. حالا زمان پوست انداختن است. شهاب که سال‌هاست در لاک خود فرورفته، حالا چنان شور زندگی پیدا کرده که حتی حاضر است مرتکب قتل شود «همه آدم‌ها یک قاتل درون خودشان دارند. بعضی وقت‌ها بی‌هوا از ته معده آدم بالا می‌آید و مرتکب قتل می‌شود. حالا قاتل درون من هم خودش را بالا کشیده و بعد از سال‌ها فرصت نفس کشیدن پیدا کرده بود. دلش تصفیه حساب می‌خواست». پونه همه جا همراه شهاب است. انگار دو داستان موازی را با هم می‌خوانیم، داستان پونه و ترنج. پونه مثل سایه‌ای پابه‌پا با شهاب می‌آید و می‌رود و خاطراتش را مدام در ذهن شهاب زنده می‌کند.

ماجرای داستان که از ابتدا در فضایی آرام و سنگین شروع می‌شود، در ادامه کم‌کم جان می‌گیرد. در میانه‌ی داستان، شهاب و ترنج همراه می‌شوند تا به دنبال یک ماجراجویی خطرناک بروند. پایان داستان چندان رویایی نیست. اما قهرمانان داستان هیچ ترسی ندارند، چون این همان سرنوشتی بود که خودشان انتخاب کرده بودند. روایت سیال ذهن کتاب، گاهی شبیه به حدیث نفس می‌شود. مخاطب مدام به این طرف و آن طرف کشیده می‌شود و در زمان سفر می‌کند. داستان از چند سال پیش، به امروز برمی‌گردد و اتفاقات چند روز پیش را مرور می‌کند. نویسنده خیلی خوب توانسته با زمان و مکان بازی کند. او از این که مخاطب باهوش و کنجکاو را با خود به این طرف و آن طرف بکشاند، هراسی ندارد.

اینجا عشق است که آدم‌ها را به حرکت وامی‌دارد. شهابی که تا همین چند وقت پیش در پیله‌ای پنج ساله فرو رفته بود و خیال برگشتن به زندگی نداشت، حالا به خاطر آرامش و آزادی ترنج حاضر است تا آن سوی دنیا برود، با غریبه‌ها دم‌خور شود، ماجراجویی کند و قهرمان کسی شود که زندگی‌اش را زیر و رو کرده است. شهاب و ترنج آدم‌های پوسیده‌ای هستند که حالا می‌‌خواهند برای یک بار هم که شده، خودشان به دنبال سرنوشت‌شان بروند و آن را حتی اگر تلخ و دردناک، با اراده و خواست خودشان خلق کنند.

درباره فهیم عطار

عطار در سال 54 به دنیا آمده است. او که به طور پراکنده مطالبی در فضای مجازی می‌نوشت و منتشر می‌کرد، سرانجام در سال 92 اولین کتابش را با نام قاب‌های خالی، منتشر کرد. او با انتشار ایتن کتاب توانست تحسین خیلی از طرف‌داران و کسانی که او را دورادور می‌شناختند، را برانگیزد. موفقیت این کتاب باعث شد تا او در سال 94 کتاب «وقتی سروها برگ می‌ریزند» را منتشر کند. فهیم عطار قلم خاصی دارد و به زبانی می‌نویسد که در عین سادگی، تاثیرگذار هم هست و مانند شناسنامه‌ای به آثارش هویت می‌‌دهد.

در بخشی از کتاب قاب‌های خالی می‌خوانیم

زنی سیاهپوش کنار پنجره ایستاده بود و خیابان خیس را تماشا می‌کرد. انگار تازه متوجه آمدنم شده باشد، سرش را برگرداند و از کنار پنجره کنار کشید و دستش را دراز کرد: «سلام. ترنج اربابی هستم. خوشوقتم از دیدارتون». 
چهل ساله به نظر می‌آمد و زیبا. نیمی از چهره‌اش در تاریک روشنای اتاق محو بود و موهایش مثل حریر سیاه روی شانه‌اش ریخته بود، انگار یک شاهکار هنری را پوشانده باشند.
«سیامک یه چیزهایی ازت بهم گفته، اما بهتره خودت برام حرف بزنی».
سیامک چه گفته؟ لابد گفته که شهاب پنج سال است نخندیده، حتی گریه هم نکرده است. تیک عصبی گرفته و با هر تلنگری گوشه چشم چپش می‌پرد بالا. تلویزیونش را از طبقه نهم پرت کرده وسط خیابان تا اخبار را نشنود. تا نیمه شب توی ایوان آپارتمانش می‌نشیند روی صندلی و بعد هم به زور آرام‌بخش می‌خوابد. پنج سال است که ریش‌هایش را نتراشیده و شبیه رابینسون کروزوئه شده. هر چیزی هم امکان دارد ماشه خاطرات گذشته اش را بچکاند و مغزش را متلاشی کند.
هزار بار همه این‌ها را برای خودم هم تکرار کرده، همیشه هم بعدش سگرمه‌هایش را در هم کشیده و خیلی جدی گفته: «دنیا که تموم نشده، این تویی که داری تموم میشی. گند زدی به زندگیت، بسه دیگه».
تمام آن حرف‌ها را برای ترنج باز گفتم، ولی این بار به زبان خودم. تند و پشت سر هم انگار که دارم جلوِ معلم ریاضی، جدول ضرب را روخوانی می‌کنم. می‌خواستم زودتر از قرقره کردن گذشته‌ها خلاص شوم. وقتی ساکت شدم، چشم چپم داشت می‌پرید.
ترنج بلند شد و دوباره برگشت پای پنجره و شد همان پرهیب سیاه. روی دیوار روبه‌رو، سینه دیوار، یک تابلوی نقاشی آویزان بود. چقدر نقاشی کردن را دوست دارم. به پونه هم می‌گفتم که نقاشی برایم یک سر و گردن بالاتر از عکاسی است. نقاشی مرز ندارد و نقاش هر طور که دوست دارد، دنیا را خلق می‌کند. اما عکاسی فقط ثبت واقعیت است. دنیا به عکاس دیکته می‌کند که چطور نگاهش کند. نقاش داستان می‌نویسد و عکاس تاریخ می‌نگارد.
پونه می‌گفت: «این حرفت فقط به درد خواب می‌خوره و نه واقعیت. ما داریم تو دنیای واقعی زندگی می‌کنیم، نه تو رویا. این جا آسمون همیشه آبیه، شکوفه‌های گیلاس صورتیه و خون هم قرمزه». 
اما من هیچ وقت واقعیت را دوست نداشته‌ام.

مشخصات کتاب قاب‌های خالی

نظرات کاربران درباره کتاب قاب‌های خالی

عالی بود تا اخرش با لذت خوندم یه غم زیبایی توش بود. جمله های قشنگ توش زیاد داشت
در ۵ سال پیش توسط فاطمه جعفری ( | )
خیلی خوب بود. خیلی.
در ۵ سال پیش توسط سایه سادات ( | )
خواندن دل نوشته های اقای عطار یکی از لذت های زندگیمه.اولین کتابی بود که ازشون خوندم. نثر و سبک کما کان عالی بود.طنز دل نوشته ها را کمتر در ان دیدم .داستان ها به موازات هم انقدر گیرا پیش می رفت که من یک نفس تا اخر خواندم.با اینکه شیرینی های دلچسب زندگی هم در ان به چشم می خورد اما در کل تلخ بود شاید درست مثل خود زندگی....
در ۳ سال پیش توسط سوسن علومی ( | )
کتابی بود سراسر "احساس". نوبسنده خیلی عالی و تاثیر گذار تونسته بود حس و حالش رو با کلمات بیان کنه. واقعا یه غمه عاشقانه ی جالبی داشت.
در ۴ سال پیش توسط نوید حاجی محمودی ( | )
رمان خوبی بوداما یه جاهاییش منطقی نبود .کساییکه رمان و نخوندن نخونن لطفا نوشین چطور دوست صمیمیه مهدخته و شوهرشو نمیشناسه یا مهدخت که شوهرشو میشناسه چطور قبول میکنه که ترنج بیاد خونشون . ترنج با توجه به سوابق شوهر مهدخت میخوادبره تصفیه حساب اونم به اون شیوه کاملن احمقانه؟که بری تو مغازه فقط بگی تو اونی همین ؟!!!! اونم با یکی دیگه که میدونی مشکل داره و مثلن داری تلاش میکنی که نجاتش بدی؟
در ۷ سال پیش توسط افسانه ش ( | )
  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۴
  • ۵
  • ..
  • ۳۴
  • ۳۵
  • بعدی ›
  • آخرین ››